سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مظلومترین نگاه تاریخ بقیع

%c2%ab%d9%81%d8%a7%d8%b7%d9%85%d9%87(%d8%b3)-%d9%85%d8%a7%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d9%85%d8%a7%d9%85-%d8%ae%d9%88%d8%a8%db%8c%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%c2%bb-%d8%a8%d9%87-%da%86%d8%a7%d9%be-%d8%b1%d8%b3%db%8c%d8%af

گروه ادب: کتاب‌های «فاطمه(س) مادر تمام خوبی‌ها» و

 «آرایه‌های عقل و عشق» به قلم سیدعلی‌اصغر موسوی

 توسط نشر هاوژین به بازار آمد.

 

سیدعلی‌اصغر موسوی، نویسنده دینی کشورمان در گفت‌وگو با خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) عنوان کرد: 
کتاب «فاطمه(س) مادر تمام خوبی‌ها» نگرشی تازه به زندگی حضرت فاطمه(س)، الگوی بی‌بدیل زنان مسلمان دارد 
تا بانوان امروز به شکل بهتری بتوانند از زندگی و رفتارهای فردی و اجتماعی ایشان الگوبرداری کنند.
موسوی ادامه داد: یکی از بخش‌های مهم این کتاب، تبیین موضوع ولایت با بهره‌گیری از خطبه مشهور 
و برخورد سیاسی ایشان با سلطه‌گران وقت است.
وی یادآور شد: با توجه به اینکه حضرت فاطمه(س) و امام علی(ع) نخستین زوج نمونه اسلام و 
در شمار نخستین نسل مسلمان و مکتب آموخته قرآن و نبی اکرم(ص) هستند، جدا از مبحث قدسی بودن
 منزلت آنها سبک زندگی، نحوه اجرای فقه، عقاید و احکام اسلامی در زندگی فردی و اجتماعی ایشان از اهمیت 
بسزایی برخوردار است. حضرت فاطمه(س) در مدت کوتاه عمر، در زندگی شخصی و اجتماعی چنان درخشان زیستند
 که در طول قرن‌ها و با وجود هزاران کتاب، هنوز نمی‌توان شکوه ایشان را به نگارش درآورد.
موسوی با بیان اینکه کتاب «فاطمه(س) مادر تمام خوبی‌ها» در رفتارشناسی حضرت فاطمه(س) اخیراً در 192 صفحه
 توسط نشر هاوژین منتشر شده است، درباره کتاب «آرایه‌های عقل و عشق» توضیح داد: این کتاب نخستین مجموعه
 شعر من است که دو فصل دارد؛ فصل اول به نام «آیینه‌های حقیقت» شامل 82 قطعه شعر دینی-آیینی 
در رابطه با مدایح اهل بیت(ع) است و فصل دوم به نام «آژنگ‌های طریقت» شامل 28 قطعه شعر ترکیبی 
از غزل‌های عارفانه و عاشقانه است.
 این کتاب اخیراً در 208 صفحه توسط نشر هاوژین به بازار آمده است.
موسوی از جمله شاعران انقلاب اسلامی و از موسسان انجمن‌های ادبی و قلم استان‌های قم و مرکزی است. 
از جمله تالیف‌های وی می‌توان به کتاب‌های «از نیایش تا ملکوت» و «حج حقیقت جاودانه» و 
مقاله‌های ادبی و پژوهشی چون «نظریه مکتب شعر دینی در ایران»، «نظریه رعایت شأن ممدوح در هنر دینی»، 
«نقش تعقل و تخیل در هنر دینی» و «عرفان معیار در معرفت‌شناسی شیعی» اشاره کرد.


نوشته شده در یادداشت ثابت - شنبه 97 آذر 11ساعت ساعت 5:15 عصر توسط استاد سید علی اصغر موسوی| نظر بدهید

شهود امامت ( نذر امام سجاد علیه السلام)

شهود امامت ( نذر امام سجاد علیه السلام)

***

سلسله ی عشق برد سوی حریم بقا

آن که اسیرش شدند، صف به صف آیینه ها

 

سلسله ی عشق برد، ناله کنان، نام او

تا به رکوع آورد قامت قدر و قضا

 

سلسله واشد ز هم، قصه جدا شد ز هم

گشت عیان راز عشق، در سفر کربلا

 

وه چه سلوکی شگفت، از حرم آغاز شد

تا حرم دیگری، جلوه کند «إنَّما»

 

نام اسارت مبر، در سفر سالکان

کشف حقیقت مکن، ای به خطا مبتلا !

 

جوهر هستی اگر، تاب تناقض نداشت

قید معمّا بزن، عِرض و عَرَض کن رها

 

هست «امامت»  شهود، جلوه گر هست و بود

سنگ شنیدی چه گفت، در حرم کبریا[1]؟!

مکتب شعردینی                                                                                                                                                                                                                     

  سیدعلی اصغرموسوی                                                                                                                                                                                                      

  قم-30/9/1390

—---------

[1] . اشاره به واقعه حجرالاسود  و شهادت به امامت امام زین العابدین(ع).

[Forwarded from مکتب شعردینی درایران:School of Religious Poetry in Iran]

http://telegram.me/saapoem



نوشته شده در یادداشت ثابت - چهارشنبه 95 اردیبهشت 23ساعت ساعت 6:24 صبح توسط استاد سید علی اصغر موسوی| نظر بدهید

سیدعلی اصغرموسوی

کشف و شهود در شعر

 کشف و شهود در شعر، یعنی چه؟ مرحله‌ی کشف در شعر، مرحله‌ی تخیل است و چرخه‌ی فکری آن محدود به حس و خیال می‌شود و اغلب آثار ناسوتی و رومانتیک در همین مرحله شکل می‌گیرد. اکثر آثار "غیردینی" معمولا در مراحل کشف ثبت می‌شود؛ اما مرحله‌ی "شهود"، مرحله‌ای سلوکی و دارای مراتب حکمی و عقلانی است. در این مرحله، شاعر به دلیل اشراف بر اعتقادات ماورایی از خواطر ملکی (فرشته ای) یا ربانی (خدایی) بهره‌مند می‌گردد و بهترین شکل بیان این حالت را در شعر مرحوم عمال سامانی می‌توان دید:
کیست این پنهان مرا در جان و تن              
کز زبان من همی گوید سخن
این که گوید از لب من راز کیست؟             
بنگرید این صاحب آواز کیست؟
به طور کلی دو مقوله سرودن شعر "متعهد" و "غیرمتعهد" را می‌توان به مثال زیر تشبیه کرد:
در شعر "متعهد" ساخت شعر، همانند فرایند تولید "عسل" است که زنبور عسل شهد گل‌ها  و گیاهان را بعد از فرآوری به عسل تبدیل می‌کند که ماندگار و مانا و غیرقابل "فساد" است و چون از "شهد" به وجود آمده به "شهود" می‌رسد و باعث شادابی و لذت مادی و معنوی مخاطب می‌شود و واژگان الهامی خداوند به بهترین شیوه‌، بازپرداخت می‌شود. عنصر "بقا" در حیات بشر و مسیر سلوکی‌اش از خدا به خدا نیز، در همین مفاهیم می‌گنجد؛ چون هنر متعهد مبدأ الهامی‌اش از خدا و مقصد پیامی‌اش به سوی خداست. همان گونه که در سوره الرحمن می فرماید: الرَّحْمَنُ،عَلَّمَ الْقُرْآنَ،  خَلَقَ الْإِنْسَانَ، عَلَّمَهُ الْبَیَانَ. و همین "بیان" که می فرماید به انسان آن را آموخته است خود دارای بزرگترین و گسترده ترین مفاهیم تفسیری است؛ من فقط به نکته شهودی آن توجه نشان داده و به آن استناد می کنم: این که خداوند با ما چگونه سخن می گوید؟ و ما در هنگام سکوت با او چگونه سخن می گوییم؟ و یا در نهان ما و آنچه در سر سویدای ما پنهان است؛ چگونه با او ارتباط برقرار می کند؟ آیا این همان رمز و راز بیان نیست که مرحوم "عمان" در سرآغاز "گنجینه اسرار" به آن اشاره می کند؟ "آنِ" شاعرانه ای که دستاویزِ متشاعران شده است، چیست؟ منبع تخیلی و حسی اش از کجاست؟ اگر مربوط به نژاد آدم است پس چرا همه شاعر نیستند؟ چرا تنها شاعران عارف توانسته اند بر قله های شعر، صعود کنند؟ اگر شعر از عالم ماورا، الهام نمی پذیرد و تعهدی به مبدأش ندارد پس از کجاست؟ صدها سوال در حوزه نظریه پردازی شعر دینی مطرح است که می توان به آنها برای اثبات این ادعا، استناد کرد. فقدان نظریه پردازی در شعر دینی و مبانی فکری آن دلیل نمی شود هر کسی که صد غزل "رمانتیک" سروده است، شروع به تخریب شعر دینی کند. شعر دینی تجلی جمال، جلال و کمال الهی در آیینه اوراق است؛ اوراقی که خداوند به قلم آن، نگارش آن، تعهد آن، قداست آن سوگند می خورد: ن والقلم و مایسطرون!
اگر سخن از شعر متعهد و هنر متعهد می‌شود به دلیل اهورایی بودن آن، همیشه کلمات به بخش هایی همچون جمال شناسی و جلال شناسی و کمال شناسی منتهی می‌شوند. در جمال شناسی منظور از چشم، نگاه است و نوع نگاه. اگر لذتی هم در آن باشد لذت کشفی ندارد بلکه لذت شهودی است و این "شهود" تنها در "مسیر الی الله" به دست می‌آید؛ چون خود شهود بخشی از تجلی "روح" است. اگر در شعر دینی گفته می‌شود "شاعر باید متعهد به سلوک دینی باشد"؛ دلیلش حرکت در مسیر "شریعت" و "طریقت" و در نهایت رسیدن به "حقیقت" است؛ حقیقت در هنر همان مرحله شهودی است؛ همان مرحله‌ای که ما در "نقاشی مینیاتور اسلامی –ایرانی" می‌بینیم که نه تنها عاری از عریانی است بلکه در آن هیچ گاه "سایه" دیده نمی شود؛ چون خودش، پیامش، شهود است و شهود خود بخشی از نور؛ و نور جلوه ذات حضرت پروردگار در عالم هستی. اما در فرآیند شعر "غیرمتعهد"، به دلیل توجه به عناصر کشفی و کاملا مادی، شعر شبیه آذوقه‌ای است که "گاو" می‌خورد و آن فرآورده در حقیقت گل و گیاهان پرطراوت و شادابی و زنده‌ای است که خداوند همانند واژگان زیبا آفریده است؛ اما سراینده آن را بعد از فرآوری، خرج عوالم ناسوتی می‌کند و در عالم "کون و فساد" بعد از مصرف به "سرگین" تبدیل می‌شود و اطرافش موجودات و حشرات زیادی به جست و خیز می‌پردازند و ماندگاری‌اش به همان چند لحظه عیش و نوش و وجد دیگر موجودات است. خصلت گاو نیز در بین اهل حکمت باز زنبور عسل متفاوت است. زنبور عسل –همان موجودی که خداوند به او وحی می‌کند –در پی سلوک های متفاوت، زمینی و آسمانی، طولی و عرضی و ارتفاعی، خود زندگی شهودی در عالم ناسوت دارد و هیچ گاه دچار حرص و آز، تملق و تعصب در کسب هنر نمی شود؛ اما گاو، در نهایت سلوک محدود خود، از آغل تا سبزه زار، دهان به هر سبزه ای می‌گشاید و فضای سبز محدود و موجود خود را چنان در تملک خویش می‌بیند که برای حفظ آن به هر جنبده ای حمله می‌کند! پس مراحل سرودن در شعر دینی و غیردینی بسیار متفاوت است و آن تفاوت در خروجی مطالب و بقا و فنای آن‌هاست!
گرچه مواد اولیه‌ی آنها یکی است؛ اما نتیجه‌ی هر کدام از آنها کاملا متفاوت است و 
ان‌شاءالله نتیجه گیری این نظریه در بخش بعدی منعکس خواهد شد... .
منابع:
قرآن کریم
گنجینه اسرار
مقاله "نظریه مکتب شعر دینی"، سید علی اصغر موسوی.
 

ادامه دارد

موضوعات :  آیینی و مذهبی ، نثر ادبی ، سایر ،


نوشته شده در یادداشت ثابت - دوشنبه 93 شهریور 4ساعت ساعت 7:59 عصر توسط استاد سید علی اصغر موسوی| نظر

بقیع

استادسید علی اصغر موسوی

***

از "باب بقیع" می گذری و بوی خاک، خاکی معطر، نگاه را به سمت مکانی می گرداند که بسیار ساده و بدون تکلف است! تواضعی که در این مکان موج می زند همانند اشک زائران آن است که همیشه متواضعانه همراه سرهای فروفکنده از شدت اندوه، در کنار "بقیع" دیده می شود.

نخوت را باید در ساختمان های سفید آن سو مشاهد کرد؛ که برای "زندگی" ساخته شده اند، زندگی! زندگی همراه با خوردن و پوشیدن و نوشیدن و در نهایت برای رفع خستگی، رفتن و کنار "ستون" های بی شمار "مسجد" دراز کشیدن!

زبان اهل درد را دردمند می داند و آنانی که بی نام و نشان عالم آرای خاکستان بقیع هستند خود پناهندگان دردمندان بوده و هستند؛ چه بماند به دانستن زبان دردمندان و دردمندی!

آری گناه آنان هم جز این نیست که هر که از هر نقطه می آید در کنار بقیع با آنان به زبان خویش سخن می گوید و جواب دریافت کرده می رود! اما آن ها، آنهایی که با چفیه های قرمز تنها به یک کلمه 

"رو، رو" عادت کرده اند، هیچ زبانی را جز زبان پر نخوت خود یاد نگرفته اند!

مبادا نسیمی از مهر و الفت به دلشان بوزد! 

 مبادا سیرت الهی در جانشان بشکفد، مبادا دست از "اهریمن" کشیده به "سلیمان بقیع" روی بیاورند! سلیمان بقیع! امیر خاک نشین، فرزند بوتراب – پدر خاک – با اخلاقی به قول اهل مروت و فتوت، خاکی خاکی!

سلیمانی که وقتی به دنیا آمد. حضرت جبرئیل(ع) او را در آغوش پرندین خویش گرفته به گردش آسمان ها برد! آن گاه حضرت میکائیل و فرشتگان مقرب در آغوشش گرفتند. سلیمانی که خاکی و افلاکی با ملکوت نامش آشنا بودند و امروز در خاکستان بقیع – بقیعی که به بزرگی بیت الاحزان است – به آرامش غنوده است؛ چنان آرام که حتی زائران آرامش هم کرامت و حسن خُلق او را در فضای غم گرفته بقیع حسّ می کنند؛ فرزند مظلوم علی(ع) و فاطمه(س) زهرا(س)؛

زایران، تکبیرگویان اجازه‏ی ورود می‏گیرند؛ چشم‏ها را می‏بندند و دل به تلاوت دعا می‏گشایند: السلام علیک یا فاطمه‏الزهرا(س)، سلام ای کوثر عشق، ای مادر مهر؛ سلام بر تو و تربت پنهانت، سلام بر تو و مظلومیّت آشکارت، سلام بر تو و مرقد فرزندانت...

اشک‏ها به گونه‏ها سرازیر می‏شوند و آه‏ها به آسمان بلند.

اینک، این تصویر غریبانه‏ی بقیع است، تصویر حقیقتی که هیچ گاه در پس پرده‏ها پنهان نخواهد شد. بقیع تنها یک گوشه از تاریخ نیست؛ قاموس سرگذشت اسلام است، قسمت گمشده‏ی ایمان؛ که برای یافتنش باید صداقت داشت.

 

ای خفته‏ی در پناه تاریخ، بقیع

 

آیینه نمای آه تاریخ، بقیع

 

مصداق تمام غصه‏هامان هستی

مظلوم‏ترین نگاه تاریخ، بقیع!

 

کجاست آن ابوذر عشق، که فریاد برآورد: آی، کاخ‏های روبرو به خدا که ارتفاعتان از ارتفاع عقال‏ها کمتر و مساحتتان نازک‏تر از محیط عینک‏هاست، طولی نخواهد کشید که خشم آسمان فراگیر شود.

 

بقیع قسمت گمشده‏ی بهشت در زمین است که تنها شیفتگان مکتب ولایت، قادر به دیدن آن هستند، چرا که در قاموس مهر و عطوفت تشیّع: شهود قسمتی از معرفت است و تماشا، آیینه‏ی حقیقت.

از خود گذشتنی است فلک تازی نگاه

 

تا نگذری زخود، نتوان هیچ جا رسید[1]

 

چون ناله‏ای که بگذرد از بند بند نی

صد جا نشست حسرت دل، تا به ما رسید

 

??

الف.معصومین آرمیده در بقیع

 1.امام ابامحمد حسن مجتبی(ع):

همان عزیزی که با خاکساران، خاک نشین و با جلوه سرایان، بی باک نشین بود؛ سید عرب و عجم، امیر ملک محبت و عشق، والی دیار جن و انس، مقتدای حور و ملک ، ترجمان حسن پروردگار!

 آنکه در وصفش قلم ناتوان و زبان عاجز از بیان است؛ سید مظلومی که سحرگاهان خورشیددربقیع به پای بوسی اش می رود و شامگاهان مهتاب و ستارگان چلچراغ صحن و سرایش می شوند.

ماه مبارک، آمده تا قلم ها و قدم ها، الهی شوند و شعر و شور اهل بیت (ع) باز هم گلبانگ سربلندی سردهد :

- درود حضرت حق و تمامی خوبان، به نام و یاد و تولد و شهادتش باد ! مولاجان ؛ دست ما و دامان احسانت !

2.امام ابالحسن علی بن الحسین(ع):

اینک درحضور چهارمین حجت خداوند در زمین هستی!

حضور آسمانی فرزندی از فرزندان حضرت رسول (ص)!

حضور خورشید پرفروغ  عبادت وهدایت؛هم نام مولایی که مجموع صفات الهی  بوده وهست ؛اصل و فرع تمام اوصاف حسنه!

"علی" است؛ همانند نیایش. در شجاعت و غیرت، درمتانت و کمال ، در عبادت و تسبیح، در کرامت و جود!

او ادامه انبیاست. تبلور اندیشه های الهی در عصر خویش است:

اشراق آدم (ع) در نگاه؛ صداقت نوح (ع) در زبان؛ ایمان ابراهیم (ع) در دل، شهود موسی (ع) در بیان، قدرت عیسی (ع) در نفس،

نور محمد (ص) در جبین؛ بلاغت علی (ع) در بیان، صداقت زهرا (س) در زبان، کرامت حسن (ع) در نفس، شهامت حسین (ع) در دل.

غربت‌نواز دل غریبان؛ آرامش دل یتیمان؛ خلوت فروز سینه ی بی پناهان؛ و فروغ دیده ی دردمندان بود. خورشیدی از منظومه ی "کوثر"، که انوار الهی اش از "مدینه" تا شرق و غرب عالم سایه خواهد افکند و درماندگان طریق سعادت را، به رستگاری رهنمون شد.

امامی که از عاشورا سخن ها داشت و در یک روز؛ تنها یک روزتمام غم های عالم را تجربه کرد !

مولا جان یا ابالحسن، سلامت باد!

سلامت باد هر لحظه ای که با یاد خدا به سر می بریم.

سلامت باد، در ذکر و تشهد؛ در رکوع و سجود، در قنوت و سلام.

سلامت باد، در برگ برگ صحیفه های عشق، در توسل و کمیل، در "یس" و "کوثر"، در عطر لحظه لحظه "قدر" و "الرحمن"؛ در تک تک دعاهای اوقات !

سلامت باد، در لحظه لحظه ای که نفس می کشیم و در سایه ی شما اهل بیت (ع)، سرافرازترین مردمان زمینیم؛ سرافراز از پاکی جسم و جان، زلالی روح و روان.

مولا جان، علی بن الحسین(ع)، سلام و درود خداوند بر لحظه ای که خاک "مدینه"، بوسه بر قدمت زد، و لحظه ای که تربت "بقیع" تن شریفت را در آغوش گرفت.

درود خداوند بر لحظه ای که دیگر بار، مبعوث خواهی شد و در آستان قرب الهی، ما شرمندگان آستان آسمانی ات را، شفاعت خواهی کرد!

3.امام محمد بن علی(ع):

آه! ای بقیع! ای غربت همیشه نشسته بر دل زخمی تاریخ!

تصویر غروبت را با کدامین حنجره فریاد بزنم آن گاه که خورشید، برای بوسیدن تربتت سر به سریر خاک می گذارد؟!

با کدامین حنجره، آرامش نشسته در اندوهم را فریاد بزنم تا بغض فرو مرده در گلو، جانی دوباره بگیرد؟!

امان از گریستن خاموش! امان از این سکوت بارانی!

آه، ای بقیع؛ ای آیینه ی عرش الهی! بگذار قبیله ی نامرد، تجاهل کنند فروغ لایزالی آستان حضرت امام محمد باقر (ع) را؛ که آسمانیان التجا به بلندای آستانش می آورند و زمینیان، توسّل به نام شریف و آسمانی اش!

?

قنوت می گیرم و غرق در عظمت نامت، زمزمه می کنم: "اللهم صل علی محمد بن علی عبدک و خلیفتک فی ارضک باقر علم النبیین"

سلام بر تو و عظمت بی پایانت که علوم عالیه ی تشیّع، وامدار عنایات ویژه ی توست!

سلام بر تو و خاندانی که تو را به دامان معرفت پرورده است!

سلام بر تو و خاندانی که مسیر معرفت الهی را از تو آموخته اند!

سلام بر تو و تربتی که یادگار غریبانه های توست!

سلام بر تو، بر زندگی، شهادت و بعثت دوباره ات باد!

??

 

4.امام جعفر بن محمد(ع):

... باز هم، بغضی پریشان می کند اندیشه ام را.

باز هم، غربت سرای چامه های جانگدازم.

باز هم، آیینه چشمان من ابری ابری ست.

باز هم، درغربت تاریخ می پویم؛ شکوه مصرعی از اشک هایم را.

* *

بخوان سمت غمت، حالا که در لذت اشک ها، به عشق جاودان خویش می بالم؛ بخوان سمت غمت، مولا!

بخوان، با یاد تو؛ زیباترین پاسخ به احساسم، فقط اندوه است.

تو را من دوست می دارم؛ به قدر آسمان هایی که چتر نور خود را بر مزارت؛ باز می سازند روز و شب!

غروب است و خورشید با چهره ای افروخته و چشمانی اشکبار، به پاک ترین نقط? زمین، سرنهاده است. این عادت دیرین? اوست؛ سحرگاهان و شامگاهان، به نیابت از تمام تمام دلسوختگان به زیارت "بقیع" می رود و سر به تربت فرزندان پیامبر (ص) می گذارد.

حتی به زیارت آن پنهان ترین گوهر کبریایی می رود که خاک آستان? زهرایی اش سرم? چشم کهکشان هاست.

امشب بغضی به وسعت افلاک عالم خاک را فراگرفته است و سوگواران دل شکسته، پای ضریح اشک ها دخیل بسته اند:

« السلام علیک یا اباعبدالله یا جعفر بن محمد (ع) »

سلام بر تو و آستان آسمانی تربتت؛ سلام بر تو و فرشتگانی که بر فضای بقیع بال گسترده اند.

سلام بر تو و کهکشانی که بر حریم حرمت طواف می کند.

مولا جان، امام مهربان؛ای گیتی فروز علم الهی؛ ای منبع صداقت انوار متقین:

جاری ترین زلال ازل تا ابد، تویی   

نامیده کردگار جهان، چون که «جعفرت(ع)»

- مولا یا ابا عبدالله، یا جعفر بن محمد(ع) ،ای ضمیر پاک صداقت" از وجودت گشته پیدا؛ ای نهایت ایمان و عشق ؛  علم و تقوا ؛ ای افتخار عصرو واقعه و یاسین ؛ وی نور فجروکوثر و هم طاها؛ دین: از توان علم تو محکم شد ؛ مذهب: به نام پاک توهم ، زیبا !

- مولا جان، یا صادق آل محمد(ع)، چگونه مویه نکنم درسوگ مولایی که عظمت نامش،آسمان را به تواضع وامی دارد!

چگونه به این اشک های ناقابل بسنده کنم، که وسعت مصیبت، فراتر از ادراک خاکی ما ناسوتیان است!

 *ب:اهل بیت و اصحاب آرمیدگان بقیع ....

(ادامه مقاله را "در  مطلب بعدی" بخوانید)



نوشته شده در یادداشت ثابت - سه شنبه 91 آذر 22ساعت ساعت 3:12 صبح توسط استاد سید علی اصغر موسوی| نظر بدهید

یا فاطمه الزهراء (س)

"ادامه از مطالب قبل "

 

 

 *ب:اهل بیت و اصحاب آرمیدگان بقیع

1.فرزند حضرت پیغمبر – ابراهیم(ع)                                            

بقیع: بیت الاحزان غم های بی شمار آل الله است، محل اشک های سوزان پیامبر(ص) در غم ابراهیم(ع) است! ابراهیمی که جای اسماعیل(ع) را گرفت و پسری به نام ابراهیم قربانی تقدیر پدری به نام محمد(ص) شد! پسری که تنها برای غنچه بودن به دنیا آمده بود، همانند علی اصغر(ع) که برای غنچگی به دنیا آمده بود؛ غنچه ای که نابهنگام به خزان نشست! ابراهیم(ع) آمده بود تا دل پیامبر(ص) را چند ماهی گرفتار لبخند خویش سازد؛ گرفتار لحظات شیرینی که برای حضرت رسول(ص) با آن دل رئوف و مهربانش شیرینی صد چندان داشت.

بقیع یادمان اندوه پیامبری ست که با دست خویش پسر هجده ماهه اش را به آغوش خاک سپرد، تا روزی دختر هجده ساله اش نیز به او بپیوندد!

دختری که یادگار تلخ ترین مرثیه ها در تاریخ اسلام؛ دختری که با غم های دیده و نادیده فراوان!

می ایستی و درود می فرستی به مزاری که حق نزدیک شدن به آن را نداری: السلام علیک یابن رسول الله(ص)! درود بر تو ای فرزند رسول خدا، ای ابراهیم!

2.ام سلمه                                                                             

بقیع نه تنها مزار غریبانه دختران حضرت رسول(ص)، رقیه، زینب و ام الکلثوم(علیهم السلام) است که مزار غریب بانویی از تبار نور است؛ بانویی بی بدیل در ایمان و معرفت، اخلاق و بصیرت، قرب و منزلت به خدا و رسولش! که نام باشکوهش را در دفتر معرفت روزگار، همیشه قرین با صداقت می توان یافت. ام سلمه(س)، همسر فاضله پیامبر عشق و ایمان محمد مصطفی(ص)!

ام سلمه(س)، ام المومنین، مادری که بعد از حضرت خدیجه(س) مهربان ترین مادر برای حضرت زهرا(س) بود. مهرش با مهر زهرا(س) عجین شده و خانه اش محل نزول رحمت الهی بود؛ به گونه ای محل نزول آیه تطهیر شد. خانه ای که قنداقه حسین(ع) را در آغوش پیامبر(ص) به تماشا نشست و بانویی که از اسرار شهادت امام حسین(ع) باخبر بود.

بانویی که راوی حدیث نبوی بود و با انفاس قدسی اش جز به راستی و راستگویی روی نیاورد! با علی(ع) و آرمان های پیامبر(ص) همراه ماند و از کودکی تا شهادت زهرای مرضیه(س) یاورش بود. عارف رسالت بود و حامی ولایت باقی ماند و در تیرگی دل ها، نگاهش را با نور جمال زهرا(س) گره زد و به پاس معرفتش، نام و یادش با جاودانگی عجین شد!

معرفتش به رسالت و امامت چنان بود که هیچ گاه با فتنه گران همراه نشد و با فریب کاران به زبان تنبیه و نصیحت صحبت کرد! قاسطین و ناکثین را از آتش فتنه برحذر داشت و مهر مادری را به جای آورد!

بانویی از تبار نور، که اسرار الهی را حفظ کرد و اسرار شهادت مظلوم کربلا را برای اهل ایمان فاش کرد تا اهالی ایمان به عنایات حضرت حق نسبت به اولیای خویش آگاه شوند!

چنان امانت دار بود که حضرت حسین(ع) وصیت خویش را به او سپرد و او را مادر خطاب کرد. آری،مادری که مهربان ترین مادر برای زهرای مرضیه در سخت ترین زمان های عمرش بود! درود خداوند بر تو ای همسر مهربان پیامبر(ص)! بانوی بافضیلت؛ بانوی عشق و ایمان! ام سلمه(ص)!

بگذار تربت بی شمع و چراغت، خاموش بماند، اما تک تک ستون های مرمرین مسجدالنبی می دانند که حق با کیست! و حق با که خواهد بود، آن گاه که پرده از روی کارها بیافتاد و صبح دوباره از کنار کعبه طلوع کند!

3.حضرت فاطمه بنت اسد(س)                                                  

همگان دیدند که وارد خانه خدا شد و سه روز حرم امن الهی از تمام بیگانگان تهی شد، تا هیچ نامحرمی قدم به حریم حرم نگذارد. سه روز حرم امن،میهمان خاتون گرانقدر ابوطالب(ع) بود تا خداوند پرده از روی اسرار بردارد و رمز حضور بانوی هاشمی را، در کعبه آشکار کند. آنگاه نفس ها در سینه همگان به شماره افتاد و شگفتی از چشم ها به دل ها افتاد و زبان ها از حیرت خشکیدند و دیوار کعبه شکافته شد! اینک زمان خروج فاطمه بنت اسد(س) از خانه کعبه بود. پای از "رکن یمانی" بیرون گذاشت، با کودکی در آغوش!

کودکی نه مثل دیگر کودکان، مظهر عجائب دو جهان! مظهر تمام عواطف انسانی، خیر مطلق و حق مسلّم، که تنها در برابر حق خداوند تسلیم بود و بس!

فاطمه بنت اسد(س) آن روز علی مرتضی(ع) را در آغوش داشت، علی!

فاطمه(س) تنها، مادر علی(ع) نبود که پیامبر(ص) نیز او را "مادر" می نامید!

تنها افتخار همسر ابوطالب افتخار مادری علی(ع) نبود؛ که از هشت سالگی پیامبر اعظم(ص) تربیت او به عهده فاطمه(س) بود. افتخار تربیت یگانه پیامبری که رحمة للعالمین است و مایه مباهات تمام انسان های مومن در نقطه نقطه گیتی!

آری، شکوه نام و یاد حضرت فاطمه بنت اسد(س) با نام و یاد پیامبر و علی(علیهم السلام) عجین شده است و عجین خواهد ماند؛ چه در بقیع بدون بارگاه باشد یا نباشد!

کدامین شکوه از این بالاتر، که هنگام به خاک سپاری اش، پیامبر(ص) بر او گریست و فرمود: خدا رحمتت کند، مادر! و با پیراهن مبارکش او را کفن کرد؛ آن گاه در مزار او آرامید، تا خاک با گوهر وجودش به احترام رفتار کند. حتی در حقش دعا فرموده، طلب مغفرت کرد. مغفرت برای کسی که خودش همچو مادری مهربان بود و فرزندانش همچو برادرانی مهربانتر! چه برادری مهربان تر از علی(ع) برای پیامبر(ص)! که تمام هستی خویش را بارها با پاکبازی نثار پیامبر دین و آرمان او کرد.

سزاوار است از چنان مادری، چنین فرزندی!

چگونه می توان از کنار پنجره های آهنی بقیع دل کند؟! بی آن که یادی از خاتون گرانمایه اسلام حضرت فاطمه بنت اسد(س)، کرده باشی! مادری که مزارش نزدیک به مزار فرزندان خویش – ائمه مظلوم بقیع است! دست ادب به سینه می گذاری و با خشوع و تواضع کلام درود می فرستی به بانوی بی نظیری که مادر و مربی پیامبر و علی(ع) بود؛ بانویی که هم ادیب بود و هم اهل روایت، هم فقیه بود و هم اهل جود و کرامت، در علم و اندیشه همان قدر توانا بود؛ که در خانه داری و تربیت مردان بی نظیری چون محمد و علی(ع)!

محبتش به پیامبر(ص) سرشار و به آرمان های الهی او سرشارتر بود. نام آسمانی اش جاودان و یاد جاودانه هایش شکوه دل ها باد!

 

4.حضرت ام البنین(س)

وارث بیت‏الاحزان[2]    

... می‏نشست و می‏گریست. مویه کنان در غمی که سنگینی آن را آسمان تحمل نمی‏توانست کرد!

چگونه می‏تواند مادری، غم بی‏کسی خود مویه کند! آن گاه «ام البنین اش» گویند! گویی وارث «فاطمه علیهاالسلام» بودن، دلی پر شراری هم می‏خواهد تا بتواند چراغ «بیت الاحزان» زهرایی را روشن نگه دارد.

این لیاقت را بهایی باید پرداخت. برای هاجر شدن باید از اسماعیل گذشت! آن هم نه یکی بلکه چهار تن را باید قربانی حرم دوست جل جلاله کرد تا وارث حرم اولیاء شد!

اینک بیت الاحزان، وارثی سترگ یافته است، مادر عباس علیه‏السلام قمر بنی هاشم.

دریغا! به حال و روزت دنیا! دریغا! دیگر چه کسی می‏تواند وصف قامت فرزند نزد مادر کند؟!

دیگر چگونه می‏تواند به زلال جاری آب‏ها بنگرد و شمع وجودش از داغ عطی «عباس علیه‏السلام» آب نشود؟

آن روز که بشارت ولادت فرزندان، آگاه از سرّاللّه‏ نبود،

آگاه ز رموز اسرار علوی علیه‏السلام نبود، پهلوان خویش به تماشا می‏نشست و لبخند رضایت چهره‏اش را می‏پوشانید. گویی نمی‏دانست آن بازوان سترگ را، آن سینه بستر را، آن قامت دلارای الهی را تنها برای اسماعیل شدن آفریده‏اند؛

 

آن هم اسماعیلی که قربانی اش، زیباترین قربانی نزد خداوند است. 

 

چگونه می‏توانست نگرید و ارث بیت الاحزان، و ارث گریه‏های نهان و آشکار زهرا علیهاالسلام؛ وارث خانه‏ای که تجربه هایش با ذاغ و اشک و آتش عجیب شده بود. 

 

5.حضرت رباب بنت امرءالقیس(س)                                            

با کودکی بیست روزه در آغوش از مدینه با امام(ع) راهی شد، راهی قربانگاه کودکش، منای فرزند نازنینش، مسلخ غنچه نوشکفته اش! هیچ کس همچو او نبود؛ در شرایط او نبود، نه کودکش تاب مسافرت داشت، نه خودش! اما عشق هم مشکل فزاست، هم مشکل گشا! عشق اکسیر تمام حرکت هاست! حرکت کرد و با کاروان کربلا تا عمق ماجرا پیش رفت؛ تا آن جا که وقتی شام غریبان چشم به گهواره خالی دوخت، از سویدای دل داغ علی اصغرش جوشید، تازه به یاد آورد که آن روز صبح چه اتفاقی افتاده است! دیگر نه امامی در کنار بود که عشق اولین و آخرینش بود؛ نه فرزند نازنینی که تمام زندگی اش!

دیگر برای "رباب(س)" جز "سکینه(س)" فرزندی و جز غم مونسی وجود نداشت، از مدینه تا کربلا با عشق امام و تبسم فرزند زیست و هیچ رنجی از سفر ندید؛ ولی از کبلا تا کوفه و شام، دیگر از رباب(س)، جز قامتی شکسته و دلی زخمی، اثری به جا نمانده بود.

مویه کرد و گریست، و در کربلا یک سال نه زیر سایبان رفت و نه سایبانی برگزید!

عشق امام حسین(ع) چنان در دلش جای گرفته بود که آن را با تمام دنیای نامحرمان عوض نکرد تا همچون زینب(س) دلباخته شهید کربلا، یار و یاور او در طول زندگی – بیش از یک سال در اندوه سوگ او تاب نیاورد.

حضرت رباب(س) را اندوه سوگ فرزند از یک سو و اندوه شویِ دلارایش از سوی دیگر چنان افسرد؛ که گل زندگی اش پس از یک سال از ماجرای کربلا، پژمرد!

و آن گاه در ملکوت بقیع مأوایی جاودانه برگزید تا همنوا با بیت الاحزان زهرا(س) در سوگ فرزند تا قیامت مویه کند!

هر که وارد بقیع می شود؛ چگونه می تواند مادر داغ دیده ای را به نیاورد که غنچه نورسته اش را در ظهر گرم عاشورا به آغوش خاک سپرد؛ آن هم با تنی غرق به خون!

سلام بر تو ای بانوی صبر، که عاشقانه سوختی و شرار دلت باعث شکوه عاشورا شد.

سلام بر تو و لحظه های پر اندوهت که در تک تک ابیات مرثیه هایت به عینیت نشست!

سلام بر تو و علی اصغرت که مسیر تاریخ را در کربلا عوض کرد و خون پاکش آسمان را تا ابد عزادار خویش ساخت!

درود بر تو و نجوای اندوهت؛ که هنوز هم از فضای غریبانه بقیع به گوش می رسد و مشام زائران بهشت بقیع را پر از عطر "کربلا" می کند!

??

6. حضرت ام الکلثوم                                                                           

بقیع: مزار ام الکلثوم است؛مزار بانویی که پیش از حضرت زینب به اسارت رفت !

  اسیر  خانه ی مردی شد که دشمن مادر بزرگوارش بود!

 با غریبانه های مادر چنان مظلومانه ساخت، که همچون شمع سوخت و آب شد! 

عاقبت در کنار مادر مظلومه اش زهرای مرضیه (س) غریبانه و مظلومانه خفت

 و با وارثان اشک و غربت همراه شد. یادش قرین درود آسمانیان باد.آمین

7. حضرت سکینه بنت الحسین(علیهم السلام)                                              

- مجالی برای واژه ها نیست در سرودن از تو:

ای همیشه بشکوه، ای همیشه عاشق ترین، مظلومه ی عالم،

 دخت حسین (س)، تبلور اشک های وداع، آیینه ی آب و عطش، جان شیفته ی سقا، آفتاب عصمت کربلا!

چگونه از تو بگویم، بانو؛ دخت همیشه باوقار شهادت؛ صبور لحظه های تلخ اسارت؛ تویی که تمام خوبی های عالم پیش رویت زانوی ادب بر زمین زده است.

از جهاد تا شهادت، چگونه می توان نقش تو را انکار کرد؟ آنجا که راوی صدها حدیث از ناگفته های قیام و اسارت شدی.

آنجا که نام بلندت بر تارک "ادبیات عرب" درخشید؛

آنجا که شعر، دست بوس تمام "عینیت" های مرثیه ات شد؛

آنجا که عشق، سرمشق خویش را با نام مبارک تو آغاز کرد؛

ای دخت مصیبت ها؛ ای صبورترین نگاه روییده از اشک ها؛ ای سکینه ی عشق و ادب!

- کدامین "ذهنیت" می تواند به "عینیت" اندوه هایت برسد، آن گاه که آسمان چادر شب را بر سر شام غریبان کشید و تو به گاهواره ی خالی خیره ماندی؛

- کدامین عطر مشام ناشکیب تو را به جستجو وا می داشت؟!

- کدامین مرثیه می توانست وسعت اندوه تو را در سوگ عزیزانت توصیف کند؟!

- کدامین فضا می توانست تو را از هوای میدان بیرون بیاورد؟!

کدامین پنجره می توانست سوز نگاه منتظرت را به سمت "فرات" نخواند؟!

- کدامین پرده می توانست غروب گاهان گودال قتلگاه را در نگاه تو بپوشاند؟!

- کدامین تصویر می توانست جایگزین بازگشت برادر از میدان باشد؟!

- کدامین، آیینه می توانست خاطرات واپسین وداع را از ذهن نگاهت بزداید؟!

... کدامین داغ می توانست جایگزین لحظه های تلخ اسارت بشود.

چگونه با "عینیت" مرثیه هایت زیستی؟! سلام بر تو و سلام بر لحظه لحظه ی زندگی ات.

بانو، حاشا که شکیبایی ات را با "صبر ایوب (ع)" سنجید!

تو صبورترین بانو همچو زینب (س) در طول تاریخی!

تو شکیباترین شاعر در مرثیه های عاشورایی هستی!

درود بر تو که مرثیه هایت به عشق جان بخشیدند!

وای بر من که هنوز مانده ام با کدامین مرثیه آغاز کنم سوگ تو را!

- آن شب چند بار صدای گریه بیدارت کرد، بانو، شب تلخ شام غریبان؛

بگو، چگونه برای "رقیه (س)" از پدر گفتی؟! چگونه تنهایی خویش را در آیینه ی گودال به تماشا نشستی؟!

تا جایی که ماه بر تو گریست و آفتاب از شرم پنهان شد!

- یادت بشکوه، از سپیدگاهان پرندین مدینه، تا شامگاهان تیره ی شام!

- یادت بشکوه، تا واپسین صبحی که با پیام ظهور همراه خواهد شد!

صلی الله علیک یا بنت الحسین (ع)!

صلی الله علیک یا بنت السکینة والوقار!

 ??

8.حضرت فاطمه دختر امام حسین                                         

وقتی سخن با یاد تو آغاز می شود، وقتی قلم به شوق تو می نگارد، وقتی دلم  به فکر ساختن چامه ای سترگ و پرداختن واژهایی ژرف و شگرف می افتد؛آنگاه عظمت و شکوه نامت همچون خورشید،چشم هایم را به فراوانی نورفرامی خواند و من غرق در کلمات آسمانی ، به تو می اندیشم : بانویی که با شکیبایی ، مصداق آیات بلند عصمت شد و بامتانت لاهوتی اش ، ناسوتیان مغرور از کشتن را، زبون ساخت.

بانو، ای کوثر شکیبایی زهرا (س)؛ از کدامین «صبر جمیل» تو باید گفت که شکوه وقارت را، قلم ها عاجز از نگارش و زبان ها ناتوان از گویش اند!

چنان شکیبا و توانابودی؛ که از داغ مصایب تو، صدای ناله از زنجیرها برخاست؛ ولی هیچ شِکوه ای بر زبان تو جاری نگشت و هیچ مویه ای از داغ دلت نجوشید،تا نشان عجز تو پیش دشمن باشد؛ درودمان بر توباد ،درود !

بانوی وقار و شکیبایی، ای آیینه دار عصمت خداوند در کاروان عشق،شکوهت را مجال بیان نیست؛ بسا که رفیع است مقام شریفت!

بی سبب نیست، که آسمانیان التجا به دامان شکوهت برده و زمینیان دخیل به نام آسمانی ات ، که هم نام فاطمه زهراست می بندند!

بقیع به همراهی با تو می بالد و کربلا همیشه معطر از عطر نام و یاد توست. که از مدینه تا دمشق؛ از تل زینبیه  تا کاخ ویران یزید(لعن)؛ از کوفه تا مدینه، از زمین تا آسمان، از بقیع تا بهشت؛ از دل ارادتمند ما، تا حریم مشکل گشای نامت؛ همه جا این شکوه بی همانند نام پدر توست؛ که جاری است. پدری تورا بسیار دوست می داشت ! پدری حتی نام تورا ،هم نام مادر مظلومه خویش انتخاب کرده بود.چه شکوهی دارد هم نامی با دخت پیامبر(ص) ، فاطمه ی زهرا ؟!

وقتی صدای شیهه ی ذوالجناح آمد ،

آسیمه سر، همراه عمه، به سمت تلّ زینبیه دویدی و نگاهت به گودال قتلگاه دوخته شد.

و فرشتگان با فریاد "وامصیبتا "، "وامحمدا (ص)"، "واعلیا " زینب را ، تورا و بانوان حرم راهمراهی کردند؛ اما شما نه توان رفتن داشتیدد، نه توان ماندن! نه توان گریه دارد، نه تاب فریاد!

9.و دیگر آرمیدگان در بقیع                                                

بقیع، دارالمومنین است، محل ارواح ملکوتی کسانی است که از تبار نورند و از اهالی ایمان، از عثمان بن مظعون – سلحشور میدان بدر – که پیامبر(ص) در هنگام مرگش صورت به صورت او گذاشت و غریبانه مویه کرد؛ تا مدفن حلیمه سعدیه – دایه حضرت رسول در خردسالی – که هنگام زیارت پیامبر(ص)، حضرت به پا می خاست و عبای خویش فرش راهش می کرد.

مزارستان عقیل برادر مولا(ع) و عبداله بن جعفر، برادر زاده و داماد حضرت علی ست!

برادری که مسلم مظلوم و شهیدش در کوفه و جسم فرزندان بی سر شهیدش در کربلا، نشان ایثار برادر و برادرزادگان به ساحت امامت و ولایت است!

همان گونه که فرزندان عبداله – محمد و عون – در کربلا یادگاران ایثار عبداله به جعفرند، یادگاران تعهد زینب(س) به برادر مظلوم خویش اند.

بقیع: محل دفن نخستین زائر بامعرفت و کمال کربلا، "جابر" است، جابر بن عبدالله انصاری! یار پیامبر(ص) و یاور علی(ع)، ایمانش به رسالت ستودنی و به امامت بیش از همه بود؛ در کنار پیامبر(ص) و ائمه شیعه(علیهم السلام) تا زمان حضرت باقرالعلوم(ع) باقی ماند. نخستین زائر کربلا بامعرفت و ایمان وصف ناپذیر، اربعین شهید کربلا را با مویه های عاشقانه خویش رنگی دیگر بخشید!

در کنار تربت امام(ع) چنان گریست که گویی آسمان و زمین را به گریه واداشته است و اکنون در کنار تربت ناپیدایش باید گریست، باید به پاس آن همه ایمان و معرفت گریست و یادش را با احترام و ادب همراه کرد، چرا که او با ادب و احترام به زیارت حرم امام حسین(ع) پاگذاشت. و بقیع؛ مزار عموی پیامبر(ص) عباس و عمه های معظم ایشان است .

??

 


. [1] . بیدل دهلوى.

[2] . استاد سید علی‏اصغر موسوی،اشارات74،ص 73

 

 

 



نوشته شده در یادداشت ثابت - سه شنبه 91 آذر 22ساعت ساعت 3:6 صبح توسط استاد سید علی اصغر موسوی| نظر بدهید

سیدعلی اصغرموسوی

تغیر عشق
 آسمان چرخید و چرخید، آسمان چرخید و مشک
آسمان لرزید و لرزید، آسمان لرزید و اشک
دست با فواره‌ی خون، هم نفس شد با زمین
بازو اما، مثل باران، چکه چکه روی زین
خاک تشنه، جرعه جرعه تشنه تر از مشک شد
آسمان هم رفته رفته، قطره قطره اشک شد
**
آه ای عشق! ای همه خون ریز! این دست من است!
دستِ دست افشان ترین عاشق، به گاه رفتن است
این که می‌بینی به مسلخ، همچو بسمل شوقناک
نبض افلاک است جاری، گشته در آغوش خاک
فاش می‌گویم که وقتی رفت دستم سوی آب
شد فراموشم، تعهّد نامه ام با بوتراب!
عهد کرده بودم از جایی که رسم ساقی است
تشنه مانم، تشنه تا جان در نگاهم باقی است
لحظه ای دستم برای امتحان آب رفت
همچو مروارید، در اندیشه‌ی مهتاب رفت
یاد خورشید حقیقت، جان من از تاب برد
لحظه ای چشم مرا، اسرار حق در خواب برد
روی نی می‌دیدمش، تابنده تر از آفتاب
ناگهان دستم خنک شد از نسیم سرد آب!
قهر عشق است این خدایا، یا قبولم کرده ای؟!
کین چنین بزم بلا، در مسلخم گسترده ای!
***
خوش ببین ای چشم خون بنیاد، ای تمثیل عشق!
بازکرده واپسین آغوش را،‌ هابیل عشق
آسمان چرخید و سر چرخید و آب مشک ریخت
آسمان لرزید و دل لرزید و در خون، اشک ریخت
یک نفر از دور آمد، بغض خود یک آن شکست
شانه در شانه، کنار آسمان از پا نشست
مکتب شعر دینی
مکتب شعر امامیه
سید علی اصغر موسوی
قم - 1385

****

آخرین نقش       نذر حضرت زینب(س)

 
پیک خونین باز می گردد، ولی دارد شتاب
قاب می گیرد نگاهش، صد سوال بی جواب
موج خونی را که از یالش شناور کرده است
حس کن ای بانوی سر تا پا گرفته اضطراب!
حس کن ای بانو، شرار چشم هایش را که هست
مشعلی از اشک و خون و آه چندین التهاب
آه و اندوه و غمش را در خروشش کرده گم
گردباد است این که می آید، ز پیش آفتاب
واژگون می خواهد انگاری زمین را، کز غمش
واژگون کرده است، زین خالی و بند و رکاب
بوی سیبی را که آکنده هوا، در لحظه ها
خوب می دانی، چه خواهد شد از این پس، انقلاب؟!
ذوالفقار از زخم تنهایی، نهاده سر به خاک
یاد کن بانو، شمیم دست های بوتراب
بعد از این در صحنه های پیش رو تنها تویی!
آخرین نقش حقایق، آخرین فصل کتاب ...
مکتب شعر دینی
مکتب شعر امامیه
سید علی اصغر موسوی
قم - 1378



نوشته شده در یکشنبه 93 آبان 11ساعت ساعت 8:33 عصر توسط استاد سید علی اصغر موسوی| نظر

 

شهود امامت

***

سلسله ی عشق برد سوی حریم بقا

آن که اسیرش شدند، صف به صف آیینه ها

سلسله ی عشق برد، ناله کنان، نام او

تا به رکوع آورد قامت قدر و قضا

سلسله واشد ز هم، قصه جدا شد ز هم

گشت عیان راز عشق، در سفر کربلا

وه چه سلوکی شگفت، از حرم آغاز شد

تا حرم دیگری، جلوه کند «إنَّما»

نام اسارت مبر، در سفر سالکان

کشف حقیقت مکن، ای به خطا مبتلا

جوهر هستی اگر، تاب تناقض نداشت

قید معمّا بزن، عِرض و عَرَض کن رها

هست «امامت»  شهود، جلوه گر هست و بود

سنگ شنیدی چه گفت، در حرم کبریا؟!

30/9/1390 

(مکتب شعر دینی)

 . اشاره به واقعه حجرالاسود به امامت امام زین العابدین(ع).

 

 

 



نوشته شده در دوشنبه 91 آذر 20ساعت ساعت 3:40 صبح توسط استاد سید علی اصغر موسوی| نظر بدهید

ارسال در تاریخ 91/08/01 توسط مدیریت وبگاه های استاد موسوی

****

 

مزار غریبان

(به مناسبت شهادت امام باقر العلوم علیه السلام)

****

در آن دیار، که حتی غم، شکسته سرو و صنوبر را

 

چگونه گرد نخواهد خورد، کنار آینه، باور را


خجل ز مردم بی باور، چگونه سر نزند خورشید؟!

به آن دیار، که حتی غم، شکسته سرو و صنوبر را


بدون گنبد و گلدسته، فقط مزار غریبان نیست

که می‌شود، به خدا فهمید، تمام غربت  حیدر را!


سکوت و غربت دریاها، همیشه  عاطفه‌انگیزند

نگاه صخره نمی داند، رموز ساده‌ی دیگر را 


به سمت صبح بهاری ژرف، که فصل رویش ایمان است

بقیع خاطره‌ها برده، نگاه پرده‌ی آخر را


***

قم

1377

*****

 My best and heaven land

is Baqi

***

التماس دعا


 



نوشته شده در سه شنبه 91 آبان 2ساعت ساعت 5:53 صبح توسط استاد سید علی اصغر موسوی| نظر
طبقه بندی: بقیع . مزارغریبان . غربت ائمه بقیع

بقیع

استادسید علی اصغر موسوی

**

از "باب بقیع" می گذری و بوی خاک، خاکی معطر، نگاه را به سمت مکانی می گرداند که بسیار ساده و بدون تکلف است! تواضعی که در این مکان موج می زند همانند اشک زائران آن است که همیشه متواضعانه همراه سرهای فروفکنده از شدت اندوه، در کنار "بقیع" دیده می شود.

نخوت را باید در ساختمان های سفید آن سو مشاهد کرد؛ که برای "زندگی" ساخته شده اند، زندگی! زندگی همراه با خوردن و پوشیدن و نوشیدن و در نهایت برای رفع خستگی، رفتن و کنار "ستون" های بی شمار "مسجد" دراز کشیدن!

زبان اهل درد را دردمند می داند و آنانی که بی نام و نشان عالم آرای خاکستان بقیع هستند خود پناهندگان دردمندان بوده و هستند؛ چه بماند به دانستن زبان دردمندان و دردمندی!

آری گناه آنان هم جز این نیست که هر که از هر نقطه می آید در کنار بقیع با آنان به زبان خویش سخن می گوید و جواب دریافت کرده می رود! اما آن ها، آنهایی که با چفیه های قرمز تنها به یک کلمه 

"رو، رو" عادت کرده اند، هیچ زبانی را جز زبان پر نخوت خود یاد نگرفته اند!

مبادا نسیمی از مهر و الفت به دلشان بوزد! 

 مبادا سیرت الهی در جانشان بشکفد، مبادا دست از "اهریمن" کشیده به "سلیمان بقیع" روی بیاورند! سلیمان بقیع! امیر خاک نشین، فرزند بوتراب - پدر خاک - با اخلاقی به قول اهل مروت و فتوت، خاکی خاکی!

سلیمانی که وقتی به دنیا آمد. حضرت جبرئیل(ع) او را در آغوش پرندین خویش گرفته به گردش آسمان ها برد! آن گاه حضرت میکائیل و فرشتگان مقرب در آغوشش گرفتند. سلیمانی که خاکی و افلاکی با ملکوت نامش آشنا بودند و امروز در خاکستان بقیع - بقیعی که به بزرگی بیت الاحزان است - به آرامش غنوده است؛ چنان آرام که حتی زائران آرامش هم کرامت و حسن خُلق او را در فضای غم گرفته بقیع حسّ می کنند؛ فرزند مظلوم علی(ع) و فاطمه(س) زهرا(س)؛

زایران، تکبیرگویان اجازه‏ی ورود می‏گیرند؛ چشم‏ها را می‏بندند و دل به تلاوت دعا می‏گشایند: السلام  تو و مظلومیّت آشکارت، سلام بر تو و مرقد فرزندانت...

اشک‏ها به گونه‏ها سرازیر می‏شوند و آه‏ها به آسمان بلند.

اینک، این تصویر غریبانه‏ی بقیع است، تصویر حقیقتی که هیچ گاه در پس پرده‏ها پنهان نخواهد شد. بقیع تنها یک گوشه از تاریخ نیست؛ قاموس سرگذشت اسلام است، قسمت گمشده‏ی ایمان؛ که برای یافتنش باید صداقت داشت.

ای خفته‏ی در پناه تاریخ، بقیع                 آیینه نمای آه تاریخ، بقیع

مصداق تمام غصه‏هامان هستی            مظلوم‏ترین نگاه تاریخ، بقیع!

کجاست آن ابوذر عشق، که فریاد برآورد: آی، کاخ‏های روبرو به خدا که ارتفاعتان از ارتفاع عقال‏ها کمتر و مساحتتان نازک‏تر از محیط عینک‏هاست، طولی نخواهد کشید که خشم آسمان فراگیر شود.

بقیع قسمت گمشده‏ی بهشت در زمین است که تنها شیفتگان مکتب ولایت، قادر به دیدن آن هستند، چرا که در قاموس مهر و عطوفت تشیّع: شهود قسمتی از معرفت است و تماشا، آیینه‏ی حقیقت.

از خود گذشتنی است فلک تازی نگاه        تا نگذری زخود، نتوان هیچ جا رسید[1]

چون ناله‏ای که بگذرد از بند بند نی          صد جا نشست حسرت دل، تا به ما رسید

الف.معصومین آرمیده در بقیع

 همان عزیزی که با خاکساران، خاک نشین و با جلوه سرایان، بی باک نشین بود؛ سید عرب و عجم، امیر ملک محبت و عشق، والی دیار جن و انس، مقتدای حور و ملک ، ترجمان حسن پروردگار!

 آنکه در وصفش قلم ناتوان و زبان عاجز از بیان است؛ سید مظلومی که سحرگاهان خورشیددربقیع به پای بوسی اش می رود و شامگاهان مهتاب و ستارگان چلچراغ صحن و سرایش می شوند.

ماه مبارک، آمده تا قلم ها و قدم ها، الهی شوند و شعر و شور اهل بیت (ع) باز هم گلبانگ سربلندی سردهد :

- درود حضرت حق و تمامی خوبان، به نام و یاد و تولد و شهادتش باد ! مولاجان ؛ دست ما و دامان احسانت !

2.امام ابالحسن علی بن الحسین(ع):

اینک درحضور چهارمین حجت خداوند در زمین هستی!

حضور آسمانی فرزندی از فرزندان حضرت رسول (ص)!

حضور خورشید پرفروغ  عبادت وهدایت؛هم نام مولایی که مجموع صفات الهی  بوده وهست ؛اصل و فرع تمام اوصاف حسنه!

"علی" است؛ همانند نیایش. در شجاعت و غیرت، درمتانت و کمال ، در عبادت و تسبیح، در کرامت و جود!

او ادامه انبیاست. تبلور اندیشه های الهی در عصر خویش است:

اشراق آدم (ع) در نگاه؛ صداقت نوح (ع) در زبان؛ ایمان ابراهیم (ع) در دل، شهود موسی (ع) در بیان، قدرت عیسی (ع) در نفس،

نور محمد (ص) در جبین؛ بلاغت علی (ع) در بیان، صداقت زهرا (س) در زبان، کرامت حسن (ع) در نفس، شهامت حسین (ع) در دل.

امامی که از عاشورا سخن ها داشت و در یک روز؛ تنها یک روزتمام غم های عالم را تجربه کرد !

مولا جان یا ابالحسن، سلامت باد!

سلامت باد، در ذکر و تشهد؛ در رکوع و سجود، در قنوت و سلام.

سلامت باد، در برگ برگ صحیفه های عشق، در توسل و کمیل، در "یس" و "کوثر"، در عطر لحظه لحظه "قدر" و "الرحمن"؛ در تک تک دعاهای اوقات !

سلامت باد، در لحظه لحظه ای که نفس می کشیم و در سایه ی شما اهل بیت (ع)، سرافرازترین مردمان زمینیم؛ سرافراز از پاکی جسم و جان، زلالی روح و روان.

مولا جان، علی بن الحسین(ع)، سلام و درود خداوند بر لحظه ای که خاک "مدینه"، بوسه بر قدمت زد، و لحظه ای که تربت "بقیع" تن شریفت را در آغوش گرفت.

درود خداوند بر لحظه ای که دیگر بار، مبعوث خواهی شد و در آستان قرب الهی، ما شرمندگان آستان آسمانی ات را، شفاعت خواهی کرد!

3.امام محمد بن علی(ع):

آه! ای بقیع! ای غربت همیشه نشسته بر دل زخمی تاریخ!

تصویر غروبت را با کدامین حنجره فریاد بزنم آن گاه که خورشید، برای بوسیدن تربتت سر به سریر خاک می گذارد؟!

با کدامین حنجره، آرامش نشسته در اندوهم را فریاد بزنم تا بغض فرو مرده در گلو، جانی دوباره بگیرد؟!

امان از گریستن خاموش! امان از این سکوت بارانی!

آه، ای بقیع؛ ای آیینه ی عرش الهی! بگذار قبیله ی نامرد، تجاهل کنند فروغ لایزالی آستان حضرت امام محمد باقر (ع) را؛ که آسمانیان التجا به بلندای آستانش می آورند و زمینیان، توسّل به نام شریف و آسمانی اش!

قنوت می گیرم و غرق در عظمت نامت، زمزمه می کنم: "اللهم صل علی محمد بن علی عبدک و خلیفتک فی ارضک باقر علم النبیین"

سلام بر تو و عظمت بی پایانت که علوم عالیه ی تشیّع، وامدار عنایات ویژه ی توست!

سلام بر تو و خاندانی که تو را به دامان معرفت پرورده است!

سلام بر تو و خاندانی که مسیر معرفت الهی را از تو آموخته اند!

سلام بر تو و تربتی که یادگار غریبانه های توست!

سلام بر تو، بر زندگی، شهادت و بعثت دوباره ات باد!

... باز هم، بغضی پریشان می کند اندیشه ام را.

باز هم، غربت سرای چامه های جانگدازم.

باز هم، آیینه چشمان من ابری ابری ست.

باز هم، درغربت تاریخ می پویم؛ شکوه مصرعی از اشک هایم را.

بخوان سمت غمت، حالا که در لذت اشک ها، به عشق جاودان خویش می بالم؛ بخوان سمت غمت، مولا!

بخوان، با یاد تو؛ زیباترین پاسخ به احساسم، فقط اندوه است.

تو را من دوست می دارم؛ به قدر آسمان هایی که چتر نور خود را بر مزارت؛ باز می سازند روز و شب!

غروب است و خورشید با چهره ای افروخته و چشمانی اشکبار، به پاک ترین نقط? زمین، سرنهاده است. این عادت دیرین? اوست؛ سحرگاهان و شامگاهان، به نیابت از تمام تمام دلسوختگان به زیارت "بقیع" می رود و سر به تربت فرزندان پیامبر (ص) می گذارد.

حتی به زیارت آن پنهان ترین گوهر کبریایی می رود که خاک آستان? زهرایی اش سرم? چشم کهکشان هاست.

امشب بغضی به وسعت افلاک عالم خاک را فراگرفته است و سوگواران دل شکسته، پای ضریح اشک ها دخیل بسته اند:

« السلام علیک یا اباعبدالله یا جعفر بن محمد (ع) »

سلام بر تو و آستان آسمانی تربتت؛ سلام بر تو و فرشتگانی که بر فضای بقیع بال گسترده اند.

سلام بر تو و کهکشانی که بر حریم حرمت طواف می کند.

مولا جان، امام مهربان؛ای گیتی فروز علم الهی؛ ای منبع صداقت انوار متقین:

جاری ترین زلال ازل تا ابد، تویی   

نامیده کردگار جهان، چون که «جعفرت(ع)»

- مولا یا ابا عبدالله، یا جعفر بن محمد(ع) ،ای ضمیر پاک صداقت" از وجودت گشته پیدا؛ ای نهایت ایمان و عشق ؛  علم و تقوا ؛ ای افتخار عصرو واقعه و یاسین ؛ وی نور فجروکوثر و هم طاها؛ دین: از توان علم تو محکم شد ؛ مذهب: به نام پاک توهم ، زیبا !

- مولا جان، یا صادق آل محمد(ع)، چگونه مویه نکنم درسوگ مولایی که عظمت نامش،آسمان را به تواضع وامی دارد!

چگونه به این اشک های ناقابل بسنده کنم، که وسعت مصیبت، فراتر از ادراک خاکی ما ناسوتیان است!

****

 *ب:اهل بیت و اصحاب آرمیدگان بقیع :

1.فرزند حضرت پیغمبر - ابراهیم(ع)                                            

بقیع: بیت الاحزان غم های بی شمار آل الله است، محل اشک های سوزان پیامبر(ص) در غم ابراهیم(ع) است! ابراهیمی که جای اسماعیل(ع) را گرفت و پسری به نام ابراهیم قربانی تقدیر پدری به نام محمد(ص) شد! پسری که تنها برای غنچه بودن به دنیا آمده بود، همانند علی اصغر(ع) که برای غنچگی به دنیا آمده بود؛ غنچه ای که نابهنگام به خزان نشست! ابراهیم(ع) آمده بود تا دل پیامبر(ص) را چند ماهی گرفتار لبخند خویش سازد؛ گرفتار لحظات شیرینی که برای حضرت رسول(ص) با آن دل رئوف و مهربانش شیرینی صد چندان داشت.

بقیع یادمان اندوه پیامبری ست که با دست خویش پسر هجده ماهه اش را به آغوش خاک سپرد، تا روزی دختر هجده ساله اش نیز به او بپیوندد!دختری که یادگار تلخ ترین مرثیه ها در تاریخ اسلام؛ دختری که با غم های دیده و نادیده فراوان!

می ایستی و درود می فرستی به مزاری که حق نزدیک شدن به آن را نداری: السلام علیک یابن رسول الله(ص)! درود بر تو ای فرزند رسول خدا، ای ابراهیم!

2.ام سلمه                                                                             

بقیع نه تنها مزار غریبانه دختران حضرت رسول(ص)، رقیه، زینب و ام الکلثوم(علیهم السلام) است که مزار غریب بانویی از تبار نور است؛ بانویی بی بدیل در ایمان و معرفت، اخلاق و بصیرت، قرب و منزلت به خدا و رسولش! که نام باشکوهش را در دفتر معرفت روزگار، همیشه قرین با صداقت می توان یافت. ام سلمه(س)، همسر فاضله پیامبر عشق و ایمان محمد مصطفی(ص)!

ام سلمه(س)، ام المومنین، مادری که بعد از حضرت خدیجه(س) مهربان ترین مادر برای حضرت زهرا(س) بود. مهرش با مهر زهرا(س) عجین شده و خانه اش محل نزول رحمت الهی بود؛ به گونه ای محل نزول آیه تطهیر شد. خانه ای که قنداقه حسین(ع) را در آغوش پیامبر(ص) به تماشا نشست و بانویی که از اسرار شهادت امام حسین(ع) باخبر بود.

بانویی که راوی حدیث نبوی بود و با انفاس قدسی اش جز به راستی و راستگویی روی نیاورد! با علی(ع) و آرمان های پیامبر(ص) همراه ماند و از کودکی تا شهادت زهرای مرضیه(س) یاورش بود. عارف رسالت بود و حامی ولایت باقی ماند و در تیرگی دل ها، نگاهش را با نور جمال زهرا(س) گره زد و به پاس معرفتش، نام و یادش با جاودانگی عجین شد!

معرفتش به رسالت و امامت چنان بود که هیچ گاه با فتنه گران همراه نشد و با فریب کاران به زبان تنبیه و نصیحت صحبت کرد! قاسطین و ناکثین را از آتش فتنه برحذر داشت و مهر مادری را به جای آورد!

بانویی از تبار نور، که اسرار الهی را حفظ کرد و اسرار شهادت مظلوم کربلا را برای اهل ایمان فاش کرد تا اهالی ایمان به عنایات حضرت حق نسبت به اولیای خویش آگاه شوند!

چنان امانت دار بود که حضرت حسین(ع) وصیت خویش را به او سپرد و او را مادر خطاب کرد. آری،مادری که مهربان ترین مادر برای زهرای مرضیه در سخت ترین زمان های عمرش بود! درود خداوند بر تو ای همسر مهربان پیامبر(ص)! بانوی بافضیلت؛ بانوی عشق و ایمان! ام سلمه(ص)!

بگذار تربت بی شمع و چراغت، خاموش بماند، اما تک تک ستون های مرمرین مسجدالنبی می دانند که حق با کیست! و حق با که خواهد بود، آن گاه که پرده از روی کارها بیافتاد و صبح دوباره از کنار کعبه طلوع کند!

3.حضرت فاطمه بنت اسد(س)                                                  

همگان دیدند که وارد خانه خدا شد و سه روز حرم امن الهی از تمام بیگانگان تهی شد، تا هیچ نامحرمی قدم به حریم حرم نگذارد. سه روز حرم امن،میهمان خاتون گرانقدر ابوطالب(ع) بود تا خداوند پرده از روی اسرار بردارد و رمز حضور بانوی هاشمی را، در کعبه آشکار کند. آنگاه نفس ها در سینه همگان به شماره افتاد و شگفتی از چشم ها به دل ها افتاد و زبان ها از حیرت خشکیدند و دیوار کعبه شکافته شد! اینک زمان خروج فاطمه بنت اسد(س) از خانه کعبه بود. پای از "رکن یمانی" بیرون گذاشت، با کودکی در آغوش!

کودکی نه مثل دیگر کودکان، مظهر عجائب دو جهان! مظهر تمام عواطف انسانی، خیر مطلق و حق مسلّم، که تنها در برابر حق خداوند تسلیم بود و بس!

فاطمه بنت اسد(س) آن روز علی مرتضی(ع) را در آغوش داشت، علی!

فاطمه(س) تنها، مادر علی(ع) نبود که پیامبر(ص) نیز او را "مادر" می نامید!

تنها افتخار همسر ابوطالب افتخار مادری علی(ع) نبود؛ که از هشت سالگی پیامبر اعظم(ص) تربیت او به عهده فاطمه(س) بود. افتخار تربیت یگانه پیامبری که رحمة للعالمین است و مایه مباهات تمام انسان های مومن در نقطه نقطه گیتی!

آری، شکوه نام و یاد حضرت فاطمه بنت اسد(س) با نام و یاد پیامبر و علی(علیهم السلام) عجین شده است و عجین خواهد ماند؛ چه در بقیع بدون بارگاه باشد یا نباشد!

کدامین شکوه از این بالاتر، که هنگام به خاک سپاری اش، پیامبر(ص) بر او گریست و فرمود: خدا رحمتت کند، مادر! و با پیراهن مبارکش او را کفن کرد؛ آن گاه در مزار او آرامید، تا خاک با گوهر وجودش به احترام رفتار کند. حتی در حقش دعا فرموده، طلب مغفرت کرد. مغفرت برای کسی که خودش همچو مادری مهربان بود و فرزندانش همچو برادرانی مهربانتر! چه برادری مهربان تر از علی(ع) برای پیامبر(ص)! که تمام هستی خویش را بارها با پاکبازی نثار پیامبر دین و آرمان او کرد.

سزاوار است از چنان مادری، چنین فرزندی!

چگونه می توان از کنار پنجره های آهنی بقیع دل کند؟! بی آن که یادی از خاتون گرانمایه اسلام حضرت فاطمه بنت اسد(س)، کرده باشی! مادری که مزارش نزدیک به مزار فرزندان خویش - ائمه مظلوم بقیع است! دست ادب به سینه می گذاری و با خشوع و تواضع کلام درود می فرستی به بانوی بی نظیری که مادر و مربی پیامبر و علی(ع) بود؛ بانویی که هم ادیب بود و هم اهل روایت، هم فقیه بود و هم اهل جود و کرامت، در علم و اندیشه همان قدر توانا بود؛ که در خانه داری و تربیت مردان بی نظیری چون محمد و علی(ع)!محبتش به پیامبر(ص) سرشار و به آرمان های الهی او سرشارتر بود. نام آسمانی اش جاودان و یاد جاودانه هایش شکوه دل ها باد!

 4.حضرت ام البنین(س)

وارث بیت‏الاحزان[2]    

... می‏نشست و می‏گریست. مویه کنان در غمی که سنگینی آن را آسمان تحمل نمی‏توانست کرد!

چگونه می‏تواند مادری، غم بی‏کسی خود مویه کند! آن گاه «ام البنین اش» گویند! گویی وارث «فاطمه علیهاالسلام» بودن، دلی پر شراری هم می‏خواهد تا بتواند چراغ «بیت الاحزان» زهرایی را روشن نگه دارد.

این لیاقت را بهایی باید پرداخت. برای هاجر شدن باید از اسماعیل گذشت! آن هم نه یکی بلکه چهار تن را باید قربانی حرم دوست جل جلاله کرد تا وارث حرم اولیاء شد!

اینک بیت الاحزان، وارثی سترگ یافته است، مادر عباس علیه‏السلام قمر بنی هاشم.

دریغا! به حال و روزت دنیا! دریغا! دیگر چه کسی می‏تواند وصف قامت فرزند نزد مادر کند؟!

دیگر چگونه می‏تواند به زلال جاری آب‏ها بنگرد و شمع وجودش از داغ عطی «عباس علیه‏السلام» آب نشود؟

آن روز که بشارت ولادت فرزندان، آگاه از سرّاللّه‏ نبود،

آگاه ز رموز اسرار علوی علیه‏السلام نبود، پهلوان خویش به تماشا می‏نشست و لبخند رضایت چهره‏اش را می‏پوشانید. گویی نمی‏دانست آن بازوان سترگ را، آن سینه بستر را، آن قامت دلارای الهی را تنها برای اسماعیل شدن آفریده‏اند؛آن هم اسماعیلی که قربانی اش، زیباترین قربانی نزد خداوند است. 

چگونه می‏توانست نگرید و ارث بیت الاحزان، و ارث گریه‏های نهان و آشکار زهرا علیهاالسلام؛ وارث خانه‏ای که تجربه هایش با ذاغ و اشک و آتش عجیب شده بود. 

5.حضرت رباب بنت امرءالقیس(س)                                            

با کودکی بیست روزه در آغوش از مدینه با امام(ع) راهی شد، راهی قربانگاه کودکش، منای فرزند نازنینش، مسلخ غنچه نوشکفته اش! هیچ کس همچو او نبود؛ در شرایط او نبود، نه کودکش تاب مسافرت داشت، نه خودش! اما عشق هم مشکل فزاست، هم مشکل گشا! عشق اکسیر تمام حرکت هاست! حرکت کرد و با کاروان کربلا تا عمق ماجرا پیش رفت؛ تا آن جا که وقتی شام غریبان چشم به گهواره خالی دوخت، از سویدای دل داغ علی اصغرش جوشید، تازه به یاد آورد که آن روز صبح چه اتفاقی افتاده است! دیگر نه امامی در کنار بود که عشق اولین و آخرینش بود؛ نه فرزند نازنینی که تمام زندگی اش!

دیگر برای "رباب(س)" جز "سکینه(س)" فرزندی و جز غم مونسی وجود نداشت، از مدینه تا کربلا با عشق امام و تبسم فرزند زیست و هیچ رنجی از سفر ندید؛ ولی از کبلا تا کوفه و شام، دیگر از رباب(س)، جز قامتی شکسته و دلی زخمی، اثری به جا نمانده بود.

مویه کرد و گریست، و در کربلا یک سال نه زیر سایبان رفت و نه سایبانی برگزید!

عشق امام حسین(ع) چنان در دلش جای گرفته بود که آن را با تمام دنیای نامحرمان عوض نکرد تا همچون زینب(س) دلباخته شهید کربلا، یار و یاور او در طول زندگی - بیش از یک سال در اندوه سوگ او تاب نیاورد.

حضرت رباب(س) را اندوه سوگ فرزند از یک سو و اندوه شویِ دلارایش از سوی دیگر چنان افسرد؛ که گل زندگی اش پس از یک سال از ماجرای کربلا، پژمرد!

و آن گاه در ملکوت بقیع مأوایی جاودانه برگزید تا همنوا با بیت الاحزان زهرا(س) در سوگ فرزند تا قیامت مویه کند!

هر که وارد بقیع می شود؛ چگونه می تواند مادر داغ دیده ای را به نیاورد که غنچه نورسته اش را در ظهر گرم عاشورا به آغوش خاک سپرد؛ آن هم با تنی غرق به خون!

سلام بر تو ای بانوی صبر، که عاشقانه سوختی و شرار دلت باعث شکوه عاشورا شد.

سلام بر تو و لحظه های پر اندوهت که در تک تک ابیات مرثیه هایت به عینیت نشست!

سلام بر تو و علی اصغرت که مسیر تاریخ را در کربلا عوض کرد و خون پاکش آسمان را تا ابد عزادار خویش ساخت!

درود بر تو و نجوای اندوهت؛ که هنوز هم از فضای غریبانه بقیع به گوش می رسد و مشام زائران بهشت بقیع را پر از عطر "کربلا" می کند!

6. حضرت ام الکلثوم                                                                           

بقیع: مزار ام الکلثوم است؛مزار بانویی که پیش از حضرت زینب به اسارت رفت !

  اسیر  خانه ی مردی شد که دشمن مادر بزرگوارش بود!

 با غریبانه های مادر چنان مظلومانه ساخت، که همچون شمع سوخت و آب شد! 

عاقبت در کنار مادر مظلومه اش زهرای مرضیه (س) غریبانه و مظلومانه خفت

 و با وارثان اشک و غربت همراه شد. یادش قرین درود آسمانیان باد.آمین

7. حضرت سکینه بنت الحسین(علیهم السلام)                                              

- مجالی برای واژه ها نیست در سرودن از تو:

ای همیشه بشکوه، ای همیشه عاشق ترین، مظلومه ی عالم،

 دخت حسین (س)، تبلور اشک های وداع، آیینه ی آب و عطش، جان شیفته ی سقا، آفتاب عصمت کربلا!

چگونه از تو بگویم، بانو؛ دخت همیشه باوقار شهادت؛ صبور لحظه های تلخ اسارت؛ تویی که تمام خوبی های عالم پیش رویت زانوی ادب بر زمین زده است.

از جهاد تا شهادت، چگونه می توان نقش تو را انکار کرد؟ آنجا که راوی صدها حدیث از ناگفته های قیام و اسارت شدی.

آنجا که نام بلندت بر تارک "ادبیات عرب" درخشید؛

آنجا که شعر، دست بوس تمام "عینیت" های مرثیه ات شد؛

آنجا که عشق، سرمشق خویش را با نام مبارک تو آغاز کرد؛

ای دخت مصیبت ها؛ ای صبورترین نگاه روییده از اشک ها؛ ای سکینه ی عشق و ادب!

- کدامین "ذهنیت" می تواند به "عینیت" اندوه هایت برسد، آن گاه که آسمان چادر شب را بر سر شام غریبان کشید و تو به گاهواره ی خالی خیره ماندی؛

- کدامین عطر مشام ناشکیب تو را به جستجو وا می داشت؟!

- کدامین مرثیه می توانست وسعت اندوه تو را در سوگ عزیزانت توصیف کند؟!

- کدامین فضا می توانست تو را از هوای میدان بیرون بیاورد؟!

کدامین پنجره می توانست سوز نگاه منتظرت را به سمت "فرات" نخواند؟!

- کدامین پرده می توانست غروب گاهان گودال قتلگاه را در نگاه تو بپوشاند؟!

- کدامین تصویر می توانست جایگزین بازگشت برادر از میدان باشد؟!

- کدامین، آیینه می توانست خاطرات واپسین وداع را از ذهن نگاهت بزداید؟!

... کدامین داغ می توانست جایگزین لحظه های تلخ اسارت بشود.

چگونه با "عینیت" مرثیه هایت زیستی؟! سلام بر تو و سلام بر لحظه لحظه ی زندگی ات.

بانو، حاشا که شکیبایی ات را با "صبر ایوب (ع)" سنجید!

تو صبورترین بانو همچو زینب (س) در طول تاریخی!

تو شکیباترین شاعر در مرثیه های عاشورایی هستی!

درود بر تو که مرثیه هایت به عشق جان بخشیدند!

وای بر من که هنوز مانده ام با کدامین مرثیه آغاز کنم سوگ تو را!

- آن شب چند بار صدای گریه بیدارت کرد، بانو، شب تلخ شام غریبان؛

بگو، چگونه برای "رقیه (س)" از پدر گفتی؟! چگونه تنهایی خویش را در آیینه ی گودال به تماشا نشستی؟!

تا جایی که ماه بر تو گریست و آفتاب از شرم پنهان شد!

- یادت بشکوه، از سپیدگاهان پرندین مدینه، تا شامگاهان تیره ی شام!

- یادت بشکوه، تا واپسین صبحی که با پیام ظهور همراه خواهد شد!

صلی الله علیک یا بنت الحسین (ع)!

صلی الله علیک یا بنت السکینة والوقار!

8.حضرت فاطمه دختر امام حسین                                         

وقتی سخن با یاد تو آغاز می شود، وقتی قلم به شوق تو می نگارد، وقتی دلم  به فکر ساختن چامه ای سترگ و پرداختن واژهایی ژرف و شگرف می افتد؛آنگاه عظمت و شکوه نامت همچون خورشید،چشم هایم را به فراوانی نورفرامی خواند و من غرق در کلمات آسمانی ، به تو می اندیشم : بانویی که با شکیبایی ، مصداق آیات بلند عصمت شد و بامتانت لاهوتی اش ، ناسوتیان مغرور از کشتن را، زبون ساخت.

بانو، ای کوثر شکیبایی زهرا (س)؛ از کدامین «صبر جمیل» تو باید گفت که شکوه وقارت را، قلم ها عاجز از نگارش و زبان ها ناتوان از گویش اند!

چنان شکیبا و توانابودی؛ که از داغ مصایب تو، صدای ناله از زنجیرها برخاست؛ ولی هیچ شِکوه ای بر زبان تو جاری نگشت و هیچ مویه ای از داغ دلت نجوشید،تا نشان عجز تو پیش دشمن باشد؛ درودمان بر توباد ،درود !

بانوی وقار و شکیبایی، ای آیینه دار عصمت خداوند در کاروان عشق،شکوهت را مجال بیان نیست؛ بسا که رفیع است مقام شریفت!

بی سبب نیست، که آسمانیان التجا به دامان شکوهت برده و زمینیان دخیل به نام آسمانی ات ، که هم نام فاطمه زهراست می بندند!

بقیع به همراهی با تو می بالد و کربلا همیشه معطر از عطر نام و یاد توست. که از مدینه تا دمشق؛ از تل زینبیه  تا کاخ ویران یزید(لعن)؛ از کوفه تا مدینه، از زمین تا آسمان، از بقیع تا بهشت؛ از دل ارادتمند ما، تا حریم مشکل گشای نامت؛ همه جا این شکوه بی همانند نام پدر توست؛ که جاری است. پدری تورا بسیار دوست می داشت ! پدری حتی نام تورا ،هم نام مادر مظلومه خویش انتخاب کرده بود.چه شکوهی دارد هم نامی با دخت پیامبر(ص) ، فاطمه ی زهرا ؟!

وقتی صدای شیهه ی ذوالجناح آمد ،

آسیمه سر، همراه عمه، به سمت تلّ زینبیه دویدی و نگاهت به گودال قتلگاه دوخته شد.

و فرشتگان با فریاد "وامصیبتا "، "وامحمدا (ص)"، "واعلیا " زینب را ، تورا و بانوان حرم راهمراهی کردند؛ اما شما نه توان رفتن داشتیدد، نه توان ماندن! نه توان گریه دارد، نه تاب فریاد!

9.و دیگر آرمیدگان در بقیع                                                

بقیع، دارالمومنین است، محل ارواح ملکوتی کسانی است که از تبار نورند و از اهالی ایمان، از عثمان بن مظعون - سلحشور میدان بدر - که پیامبر(ص) در هنگام مرگش صورت به صورت او گذاشت و غریبانه مویه کرد؛ تا مدفن حلیمه سعدیه - دایه حضرت رسول در خردسالی - که هنگام زیارت پیامبر(ص)، حضرت به پا می خاست و عبای خویش فرش راهش می کرد.

مزارستان عقیل برادر مولا(ع) و عبداله بن جعفر، برادر زاده و داماد حضرت علی ست!

برادری که مسلم مظلوم و شهیدش در کوفه و جسم فرزندان بی سر شهیدش در کربلا، نشان ایثار برادر و برادرزادگان به ساحت امامت و ولایت است!

همان گونه که فرزندان عبداله - محمد و عون - در کربلا یادگاران ایثار عبداله به جعفرند، یادگاران تعهد زینب(س) به برادر مظلوم خویش اند.

بقیع: محل دفن نخستین زائر بامعرفت و کمال کربلا، "جابر" است، جابر بن عبدالله انصاری! یار پیامبر(ص) و یاور علی(ع)، ایمانش به رسالت ستودنی و به امامت بیش از همه بود؛ در کنار پیامبر(ص) و ائمه شیعه(علیهم السلام) تا زمان حضرت باقرالعلوم(ع) باقی ماند. نخستین زائر کربلا بامعرفت و ایمان وصف ناپذیر، اربعین شهید کربلا را با مویه های عاشقانه خویش رنگی دیگر بخشید!

در کنار تربت امام(ع) چنان گریست که گویی آسمان و زمین را به گریه واداشته است و اکنون در کنار تربت ناپیدایش باید گریست، باید به پاس آن همه ایمان و معرفت گریست و یادش را با احترام و ادب همراه کرد، چرا که او با ادب و احترام به زیارت حرم امام حسین(ع) پاگذاشت. و بقیع؛ مزار عموی پیامبر(ص) عباس و عمه های معظم ایشان است .

---------------

 

. [1] . بیدل دهلوى.

[2] . استاد سید علی‏اصغر موسوی،اشارات74،ص 73

 



نوشته شده در چهارشنبه 91 شهریور 8ساعت ساعت 6:46 صبح توسط استاد سید علی اصغر موسوی| نظر بدهید

رمز احتجاج

***

 استاد سید علی اصغر موسوی چهارحدی

****

صبر در آینه ی خشم هویدا شده بود

چشمه در وسعت دل ساحت دریا شده بود

سایه در پیش نگاهش ز رمق می افتاد

بس که در پرتو او محو تماشا شده بود

حق به دنبال علی بود ولی، در پی حق

مدعی در دل آن واقعه پیدا شده بود

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز

نوبت آینه ی خانه ی زهرا شده بود

از حرم، خانه ی آیینه ی زهرا گفتم

تا بدانی که چه تصویر مهیا شده بود:

مسجد و مردم و یک بانوی آیینه تبار

که دلش سوخته بر جهل حریفان بسیار

مردمی ساده، گرفتار دغل بازی چند

که طفیل کرم حق شده اند از پیوند

مردمی کور و کر اما به نظر وارسته

مردمی، چشم به چشمان حقیقت بسته

مردمی، با محک تجربه مس گردیده

فاقد ساده ترین فایده، حس گردیده

خطبه می خواند ولی مدعیان با مردم

شده بودند به دنبال حقیقت، خود گم

هر چه می گفت سخن، ترجمه ای از حق بود

حق مطلق، که فقط در سخن مطلق بود

آن که پنداشت که زهرا پی ارث آمده است

سر به ناسوت از آن اوج مصفا زده است

کو ببیند که فدک رفته و زیور رفته

آتش و همهمه اش با خر و ابتر رفته

لیک انوار نهان خانه ی کوثر باقی ست

خانه و مسجد و آیینه و منبر باقی ست

آن چه می گفت، از اوصاف پیمبر می گفت

سخن از شیر خدا، خواجه ی قنبر می گفت

خطبه می خواند، ولی، حق خدا می آموخت

خطبه می خواند، ولی، درس وفا می آموخت

گفتم از حق و وفا، آه که در قحط شرف

مکر هم می کند از وسوسه توجیه، هدف

هدف شوم سقیفه هدف شیطان بود

سامری ساختن از مردم بی ایمان بود

خطبه می خواند ولی حق وفا می آموخت

ادب و حرمت و فرهنگ خدا می آموخت

احتجاجی که در آن همت بی پایان داشت

بذر آینده ی اسلام، به دل ها می کاشت


گر چه آن روز، کسی رمز سخن را نشناخت

سال ها در پی دجال غرامت پرداخت

می رسد وقت ملاقات حقیقت، یک روز

می رسد فصل تراویدن حجت، یک روز

صبح نزدیک و دل آینه روشن، تا او

صبح نزدیک و همین فاصله از من، تا او ...

***

قم- 1388



نوشته شده در شنبه 91 اردیبهشت 16ساعت ساعت 4:34 عصر توسط استاد سید علی اصغر موسوی| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin