مظلومترین نگاه تاریخ بقیع
فصل دوم: سبکهای شعر فارسی:
: آنچه خواندیم، دیدگاههای استاد شهریار در دهة 30 بود و وضعیت شعر و نگاه اهالی ادب به سبکها! اما امروز یعنی در دهة 80 نزدیک به 90، وضعیت شعر ما از لحاظ سبکی چیست؟! بخش سوم: آسیب شناسی سبکهای دیرور و امروز بخش چهارم: مکتب شعر دینی فارسی (مکتب شعر آیینی) بخش پنجم: مکتبهای شعر ایران 6- جمعبندی پایانی: سید علی اصغر موسوی
در این بخش میپردازم به دیدگاه استاد شهریار دربارة سبکهای شعر فارسی (البته مطالب مقاله را از دو یادداشت استاد برداشته و نظم در بیان کلمات آن دادهام و صد البته با حفظ امانت!)
و اما نظر استاد دربارة سبکها: اما عقیدة بنده راجع به سبکها و مکتبهایی که تا به امروز در ادبیات منظوم ایران آمده و تا حدی میشود از هم تشخیص داد و جدا کرد به شرح زیر است:
1- سبک ترکستان: برای اشعار حماسی بیشتر مناسب است. مثل اینکه بیان درباریان و امرا و لشکریان باشد، روحیه آمرانه و لحن سخن سلحشورانه است. البته یک سلسله کلمات و اصطلاحات و جمله بندیهای مخصوص به خود هم دارد که درک آن جز در مثالهای شعری و مطالعه در آثار شعری خراسانی به دست نمیآید. کلاً در این سبک استحکام شعر بر ظرافت و لطافت میچربد و در انتخاب کلمات لطیف و مأنوس زیاد مقید نیست.
مثال مثنوی این سبک شاهنامه، مثال نثر آن تاریخ بیهقی، مثال قصیدة آن قصائد رودکی و فرخی، مثال قطعه آن آثار ابن یمین و مثال غزلش، غزلهای شیخ عطار و این اواخر غزلهای وثوق الدوله است. این نکته هم قابل ذکر است که شعرایی غالباً غیر خراسانی، که به این سبک شعر گفتهاند، ظرافت و لطافت را به پایة استحکام ترکستانی و بلکه بالاتر هم رسانده و سبک فرعی ترکستانی عراقی را به وجودآوردهاند. مثل فرخی سیستانی و مرحوم سروش و قاآنی در بعضی از قصائد.
2-سبک عراقی: برای اشعار عاشقانه و عرفانی و مواعظ مناسبتر است. روحیة نرم و گرم و عارفانه و صوفیانه دارد و در انتخاب کلمات مقید است، که همه لطیف و مأنوس باشند.
این سبک را میشود به سبک عراقی اصفهان، عراقی شیراز و عراقی آذربایجان، که هر کدام شخصیت و مشرب نسبتاً متمایزی دارند، تقسیم کرد. باید اضافه شود که اساتید شعر فارسی، که مورد قبول عامه و بلکه همة دنیا هستند؛ علاوه بر سبک و مکتب، هر کدام دارای شخصیت مخصوص به خود هستند؛ که جز با بررسیهای دقیق نمیشود به آن پی برد و اگر بخواهیم هر یک را جداگانه شرح دهیم، هر کدام مستلزم تألیف یک یا چند کتاب است.
3-سبک متجددین: که فرنگیها آن را کلاسیک جدید یا نئوکلاسیک میگویند:
همان دو سبک ترکستانی و عراقی است، که رنگ زمان به خود گرفته و به حسب زمان هم، دائماً در معرض تغییر است.
این سبک نسبت به زمان ما، تقریباً از شعرای صفویه و زندیه شروع و در اوایل مشروطه بیشتر به واسطة انعکاس آثار نویسندگان و شعرای مجلة ملا نصرالدین قفقاز، مخصوصاً شاعر نابغة شیروانی مرحوم صابر افندی در موضوعات اجتماعی و انتقادی نمایانتر میشود.
عراقی متجدد، مثل قطعات مرحوم دهخدا و قصائد مرحوم ادیب الممالک و مسمطهای مرحوم وحید دستگردی و غزلها و تصنیفهای شادروان شیدا، عارف و عشقی.
ترکستانی متجدد، مثل قصائد مرحوم ملک الشعرای بهار و غزلها و قصائد مرحوم وثوق الدوله و بعضی از آثار مرحوم ادیب پیشاوری.
این سبک است که دائماً تغییر رنگ داده و کشیده میشود تا امروز که بیشتر آثار کلاسیک شعرای معاصر نیز جزو این سبک محسوب میشود.
4-سبک ساده: سبکی که سعی میکند شعر را با حرف زدن معمولی مردم تطبیق بدهد. این سبک به سبک متجددین، گاهی خیلی نزدیک شده و در منتهیالیه آن واقع میشود که تشخیص را مشکل میکند. اما غالب اوقات فاصله گرفته و کاملاً مشخص میشود.
امروزه آنچه برای شاعران جوان مهم است، تنها به حوزة زبانی محدود میشود. در صورتی که زبان و تحول آن تنها بخشی از استعدادهای یک شعر خوب را تشکیل میدهد. با عنایت به بررسیهای متفاوت در چگونگی مراحل بازآفرینی شعر، شاعرانی که در دوران نخستین از ادوار شاعری قرار گرفتهاند، آثارشان گویی مهار نشده است و تناسبات ساختاری تنها محدود به شکل آفرینی تخیل شده است؛ تخیلی که ویژگی هر شعر خوب در سالهای نخستین پیدایش علایق شاعر است.
از نکات حایز اهمیت در شعر جوان معاصر، پایبندی به سبک تشکیل دهندة آن است که در اغلب موارد شاعران جوان یا فاقد سبک یا در صورت اتخاذ سبک، مغایر با قواعد و قوانین آن رفتار میکنند. اگر شعر معاصر در کلیّت دارای سبک است ولی در کمیّت و کیفیّت گرفتار سلایق شخصی شاعران آن و اسیر چنبرة افکاری است که شعر مولد را به مقلّد تبدیل میکند و تنها هنجارشکنی آن در بسامدهای زبانی است و گاه تمام زیبایی محتوا را فدای فرم میکند. گرچه این مطلب برای نشان دادن تصویری از نمای کلی شعر معاصراست اما میتواند برای شاعران با احساس جوان خود سنگ محکی باشد که با آن عیار آثارشان را بسنجند!
آنچه دربارة سبکها باید بگویم این است که بنده اعتقاد دارم سبکها نه تنها با هم تلاقی ندارد بلکه به واسطة سترون نبودن فرهنگ ادبی ایران و مکتب شعر دینی، از دل همدیگر برآمدهاند و جز در مواردی همچون جریان «بازگشت ادبی» و جریان ادبی «نیما یوشیج» بنیانگذاران و طرفداران سبکهای ادبی، سبکهای ماقبل خود را مورد بیمهری قرار نداده اند. مثل سبک عراقی که با ظهور تغزل غنایی همچون یک میوة پیوندی دلچسب و دل انگیز از دل سبک خراسانی (ترکستانی) شکوفا شد و همچنین سبک اصفهانی (هندی) که از درون غزلیات عرفانی خاتم الشعرا، ملا عبدالرحمن جامی رویید و مرزهای هند و چین را پشت سرگذاشت؛ در حالی که جامی آخرین شاعر توانمند از شاعران سبک عراقی بود.
آنچه طرفداران جریان بازگشت ادبی (به قول استاد شهریار طرفداران سبک متجدد) انجام دادند تصحیح و نوآوری نبود، که تخریب سبک نظامی بود!
و آنچه را که مرحوم اسفندیاری (نیما یوشیج) نوآوری پنداشت، شبیه خرد کردن «قالب یخ بزرگ بود برای لیوانهای کوچک»! چون که توانمندی صدها شاعر پیرو قالبهای کلاسیک خود نشان دهندة ظرفیت و توانایی آن، در سالهای بعد از نیما و پیروان اوست!
این نکته خود هشداری است به پیروان جریانها و گرایشهای نوظهور که بدعتهای خود را هنجار شکنی و دستاوردهای ناقص خود را «آوانگارد» مینامند!
در صورتی که پیشروی در تحولات فرهنگی مثل مدل لباس نیست؛ تعویض مد صورت نیست که با آرایش و پالایش ممکن باشد؟!
اصل و اساس هر سبک و قالبی اگر با ساختار فرهنگ دینی و ملی یک ملت سازگار باشد، میماند و اگر سازگار نباشد، محو میشود. «این دیدگاه نه سنتشکنی را روا میدارد نه پیروی بیجا و غلط از سنت را.»
آنچه به نام «سبک» امروزه برای برخی آثار ادبی به کار میرود نه تنها سبک نیست که حتی فاقد تعاریف سبک است. حال چه تعاریف دینی در سنتگرایان باشد چه تعاریف سکولار در طرفداران پستمدرن! بدترین حالتش هم حال و هوای طرفداران هنر برای هنر است که همیشه قبلة خود را گم میکنند!
***
منظور بنده در بحث «بازگشت ادبی» از «سبک نظاممند»، تعریف و تمجید از سبکی نیست که من هم پیرو آن هستم که از سبک نیمایی هم در آثارم استفاده میکنم بلکه به دلیل وفور تخیل و پیچیدگی مضامین در سبک اصفهانی (هندی) است. چون شاعری که خوب نتواند زوایای غزلهای شاعران آن سبک را بشناسد، نمیتواند ادعا کند غزل معاصر را شناخته است! البته نه این غزل معاصر جاری در کشور که به شکلی اسیر واژهپردازیهای زنانه است و گاه تا حدی تنزل میکند که به گپ و گفتوگو تبدیل میشود نه به بازآفرینی واژههای هنرآفرین!
چون غزل معاصر باید چکیده و عصارة سبکهای پیشتر از خود باشد، با توجه به پیدایش طبیعت گرایایی (امپرسیونیسم) شعر«نیما» یا بهتر بگویم گرایش ادبی نیما و فراگیر شدن ارتباطات جهانی و رشد رسانههای ارتباطی، غزل پرداز امروز رسالتی بس سنگین دارد (حتی اگر هنر را برای هنر بخواهد). چون هر قومی امروزه به شناسایی فرهنگ ملی و بومی خود مشغول است به جز هنر ادبی ما! که هر روز در جامعه کم رنگ میشود و فضای ادبی حقیقی و مجازی را تنها کلمات ضعیف و سخیف رمانتیک پرکرده است. آن هم نه رمانتیک به شیوة سعدی، عاشقانه و زیبا، بلکه مجموعه کلماتی مضحک به شکل منظوم و منثور!
در بخشی دیگر از مطالب استاد شهریار یه کلماتی از این دست بر میخوریم که گویی تازه تازهاند!
بنده با عقل ناقص خود به شعرای جوان توصیه میکنم، عوض اینکه این همه متوجه مکتبهای ادبی دنیا شوند، شاهکارهای ادبی دنیا را بخوانند؛ شعر خودشان را بگویند و خاطر جمع باشند ذوق و قریحة خداداد شاعر، قوة خلاقهایست که میداند شاهد شعر را چه جور خلق کند و چه لباسی به تنش بکند و فرم و رنگ لباسش هم چه باشد.
شعر شاعر نمونه و مظهری است از کیهان اعظم! خداوند در خود موج میزند و جهان عقل را به وجود میآورد. از جهان عقل، جهان روح و از جهان روح، جهان ماده زاییده میشود. انسان اگر در خود شروع به مطالعه کند، به خدا میرسد.
احساسات شاعر نیز موجی میزند و موضوع پیدا میشود، موضوع تبدیل به معانی شده و معانی در الفاظ حلول میکند.
خواننده از این سر وارد میشود یعنی از الفاظ پی به معانی و از معانی به موضوع و از موضوع احساساتی در او پیدا میشود که باید عین احساسات شاعر باشد؛ وگرنه در دستگاه دهنده یا گیرنده، عیب و نقصی موجود است.
***
بحث سبکها را به دلیل دیدگاه محققین و پژوهشگران ادبی کشور و احترام نظر آنها، بیش از این نقد و بررسی نمیکنم و میپردازم به بخش دوم که دیدگاههای استاد شهریار دربارة مکاتب شعری ایران است که به تفصیل نقد و بررسی خواهم کرد، چراکه به عقیدة بنده برترین و بزرگترین مکتب در ادبیات فارسی (که شامل ایران و فارسی پژوهان از خاور دور تا فلات آناتولی میشود) همان «مکتب دینی» است. مکتبی که فراتر از ملیت و قومیت بدون قشرگرایی و مرز محوری، فارغ از تمام دغدغههای «من و مایی» سبب نزدیکی تمام آیینها و فرقهها به هم شده است.
شکی نیست، توفیقی که شعر فارسی از مکتب اسلام و معارف آن به دست آورده نه در شعر عربی که زبان بومی و اختصاصی اسلام است، دیده میشود نه در اشعار ترکی که اشتراکات کاملاً نزدیک به واسطة استفاده از یک خط نوشتاری، با هم دارند.
گرچه در مکاتب اروپایی ـ غربی به خاطر تحولات کلیسایی، سکولار، لیبرال با انواع انقلابات سیاسی ـ مذهبی و غیر مذهبی، به وجود آمد یا میآید. اما مکتب شعری ایران در طول قرون گذشته، به واسطة برخورداری از مکتب متعالی اسلام نه تنها از آسیب فرهنگ متجاوزان و نابودگران استقلال ملی در امان مانده که باعث تأثیر و تغییر فرهنگ متجاوزان نیز شده است. دلیل واضح و مبرهن آن، تأثیر فرهنگ و هنر ایران بر اقوام یاغی مغول تاتار است!
پس به جرأت میتوان گفت مادر مکاتب ادبی، هنری، فلسفی و عرفانی ایران همان مکتب دینی است. خواه به مکتب آیینهای شیعی، تسننی، شیعه اثنی عشری یا غیر آن تقسیم کنیم! شباهت فرهنگهای ادبی اقوام ایرانی بعد از اسلام، تنها میتواند از مکتب دینی سرچشمه گرفته باشد وگرنه اقوام مرزنشین کنونی و دیروزی ایران هر کدام دارای سلایق و علایق قوی مجزا هستند و دلیل ایستایی و ماندگاری آثار بومی (حتی استقلال ملی آنان نیز) وحدت در شریعت بوده و بس! جدای از مشاهیر علمی ادبی اهل تسنن و جایگاه آنان در تاریخ ایران.
مکتب ادبی شیعی در تاریخ ایران، شامل سه گروه غیر همسان بوده، که به مکتب ادبی فارسی «تشیع اثنی عشری» به شکل کلی و به «شیعه اسماعیلی» و «شیعه زیدی» به شکل جزیی تقسیم میشود. مکتب ادبی «امامیه» (شیعه جعفری- اثنی عشری) از حکیم کسایی مروزی تا شاعران معتقد کنونی ایران ادامه داشته و مکتب ادبی فارسی «اسماعیلی» با حکیم ناصر خسرو قبادیانی به اوج رسید و بعد از آن کمکم متوقف شد و همچنین مکتب ادبی فارسی «زیدی» هم در همان قرون چهار و پنج هجری با افول شاعران «رازی و طبرستانی» به تاریخ پیوست.
در ادبیات ایران از چهار مکتب اصلی مشخص است.
1-مکتب نظامی یا آذربایجانی: این مکتب روحیة استیلا و عظمت را که از طبیعت سرشار و قهار سرزمین کوهستانی خود میگیرد با روحیة لطف و نزاکت که بر اثر مدنیت و حکومتها و اجتماعات متمدن قدیمی و تاریخی خود در بر دارد و در هم آمیخته است. سبکش نیز، معجونی است از عراقی و ترکستانی و یک سلسله از لطائف مخصوص به خود است. حق این بود که آن را از امهات سبک شعر فارسی خوانده برای شعر فارسی، سه مادر سبک بزرگ ترکستانی، آذربایجانی و عراقی، قائل باشیم و چون پشتیبان ما این کار را نکردهاند، از نظر احترام به آنها و از نظر اینکه ممکن بود از طرف من که آذربایجانی هستم، این یک نوع بدعت و خودخواهی تلقی شود، آن را مکتب خواندم.
خصوصاً این مکتب را در آثار نظامی و تابلوهای «افسانة شب من» که در این کتاب ملاحظه میفرمایید (خوانندگان مطلب میتوانند به دیوان استاد مراجعه کنند) بهتر میتوانید دریابید.
2-مکتب هندی: از شعرای پارسی زبان هند یا از شعرای ایرانی ساکن هند، نشأت گرفته است (پدید آمده است) از قبیل صائب و کلیم و فیض و...
مضمون را از هر چیز پیش پا افتادهای گرفته و گویی از پلههای باریک و پیچیدة تخیل و تفکر بالا میبرد تا به کاخ مقصود برساند.
من با ادبیات هندی آشنا نیستم ولی چون این مکتب با ذوق لطیف و ظریف کاریهای هندی، از قبیل مینیاتور و دکورسازی آنان تطبیق میکند، به حدس قوی ذوق و مشرب از شعر هندی برداشته و به ظن ضعیف ممکن است که مکتب هندی هم ریشه در مکتب آذربایجانی داشته و از صائب تبریزی و شاگردانش تعین و شخصیت پیدا کرده باشد. هر چه هست، برای ادبیات پارسی، یکی از دفائنی است که خزائنی در بر دارد.
در قرن اخیر شادروان استاد اقبال پاکستانی، که از نوابغ و نوادر ادبی و اجتماعی قرن خویش است، قائد و پرچمدار این مکتب بوده و هست و حقاً جای دارد که زبان پارسی با داشتن چنان همدل و همزبانی، به آینده خود امیدوار بوده و به خود ببالد.
3- مکتبهای محلی: لهجههای محلی ایرانی از لهجة خراسانی، گیلانی، آذربایجانی و همه جای دیگر ایران، برای خود ادبیاتی دارند که هر کدام از حیث افسانهها و ترانهها و غزلیات و قطعات دو بیتیها، گنج شایگانی دارند. چه لطایف و خزائن ادبی که در این دخمهها نهفته است.
متأسفانه حکم رودخانههایی را دارند که هر کدام در سرزمین خود فرو رفت و هیچ کدام راهی به دریای ادبیات فارسی باز نمیکنند و اگر روزی فرهنگ واقعی پیدا کردیم، چهقدر زمینه برای کارکردن داریم! البته از حیث سبک نیز باید روی آنها مطالعه شود.
***
5- مکتبهای غربی: در ادبیات منظوم ایران، محلی هم برای مکتب خارجی به علل زیر باید قائل شد:
الف- ادبیات فارسی از سیر توسعه و تکامل که ممکن است از این راه نصیبش بشود، محروم نمانده باشد.
ب- احساسات و تفننات ذوقی جوانان که قهراً با ادبیات خارجی سر و کار دارند، خفه نشود.
ج- کلمات و اصطلاحات و ترجمة امثال و تعبیرات خارجی را که بعضاً بینالمللی و مورد قبول همه دنیاست و در ادبیات ما نیز وارد شده با این مکتب بیان کنیم. یعنی اگر خود لغات و تعبیرات خارجی است، مکتبش هم خارجی باشد. نیک و بدش پای خودشان و حریم سبکهای ما هم محفوظ مانده باشد.
اما مکتبهای خارجی چیزی نیست که به این آسانی و به مجرد چند قطعة تفننی رایج و رسمیت پیدا کند. قرنی باید یا شاهکارهای هنری و قابل خاطر مردم تا مکتبی را بتوان به رسمیت شناخت و داخل ادبیات دانست.
فعلاً تنها مکتب خارجی که از پنجاه شصت سال قبل وارد ادبیات ما شده و شاهکارهای نظمی و نثری روی آن ساخته شده و حالا ما چه بخواهیم و چه نخواهیم جای خود را در ادبیات ما باز کرده و احتیاجاتی هم از ما برطرف میکند، مکتب رمانتیک است که ابتدا به صورت رمان وارد شده و کمکم به کمال خود رسیده است.
در نثر چون طرز انشای مخصوصی هم دارد، جا داشت که آن را سبک بنامیم. چنان که خیلیها هم سبک رمانتیک خواندهاند ولی به عقیدة من چون خارجی است، باز برای محفوظ داشتن حریم سبکهای خودمان بهتر است که در نثر هم رمانتیک را مکتب بنامیم؛ چنان که در همه دنیا به اسم مکتب است.
رمانتیک در نقاط مختلف دنیا مفهومهای مختلف دارد. موضوعهای ادبی، مثل موضوعهای علمی نیست که تعریف جامعی از آنها بشود کرد که کاملاً جامع تمام افراد و دافع تمام اضداد و ماسوای خود باشد! حتی ما سبکهای عراقی و ترکستانی خودمان را هم، به طور جامع و قاطع نمیتوانیم تعریف کنیم. در تعریف رمانتیک خود اروپاییها تعبیراتی از قبیل آزادی هنر، بیان احساسات، تخیل و فانتزی، نقاشی و تابلوسازی ادبی و بالاخره خیالپردازی (سوبژکتیوسم افراطی) و از این قبیل آوردهاند. حالا ببینیم رمانتیک در شعر فارسی از مفهومات بالا مصداق کدامیک از تعبیرات میتواند باشد.
و اما نقطه نظر و دیدگاه حقیر دربارة مکاتب شعر فارسی و به خصوص شعر دینی، از دیرباز تا کنون.
جای تعجب است از استاد شهریار چگونه از مکتب خراسانی، با آن جغرافیای خراسان بزرگ که حتی امروز همان شاعران سترگ پیرو همان مکتب بهره مند است، صرف نظر کرده است.
با اینکه خود اذعان کردهاند به اثر «مدنیت و حکومتها و اجتماعات متمدن قدیمی و تاریخی» در حالی که خراسان از زمان حضور عالم آل الله سلطان اعظم عارفان ایران، حضرت امام علی بن موسی الرضا (ع) و پرتو معارف آسمانی آن حضرت بر آن خطه تا کنون محل شکلگیری متمدنترین فرهنگها و مکاتب فلسفی (حکمی) و کلامی و عرفانی بوده است، قطعاً نخستین مکتب ادبی و شعری ایران را باید مکتب خراسانی نامید. در آن صورت میتوان توجیهی برای پدید آمدن مکتب آذربایجانی (نظامی) یافت!
1- مکتب خراسانی:
دربارة مکتب خراسان، میتوان گفت که مکتب آذربایجان (مکتب نظامی) و مکتب شیراز (مکتب سعدی و حافظ) که استاد برای معلمان خود نیز (به تعبیر خودشان که پیرو سبک حافظ و سعدی بودند) مکتبی قایل نشده، فرزندان مکتب خراسان هستند. مکاتبی که اساسیترین تغییرات را در ادبیات ایران به وجود آوردند.
مکتب شیراز که سبب پدید آمدن سبک «وقوع» و «واخواست» بود و مکتب آذربایجان که سبک قوی و گرانسنگ و اجتماعی اصفهانی و هندی را بنیان گذاشت! گرچه تاثیر مکتب شیراز در ادبیات ایران نامیرا و افول ناپذیر است ولی مکتب آذربایجان هم که نقشی عظیم در پدید آمدن سبک اصفهانی و هندی داشت، نادیده گرفتنی نیست.
به خصوص در آثار امروزی که آکنده از تصویر و حسآمیزیاند و برخی از شاعران پیشکسوت و جوان با استفاده از خیال بندی سبک هندی به سرودن میپردازند. به جرأت میتوانم بگویم که قوت و غنای شعری کسانی که به سبکهای شعر فارسی (معاصر و قدیم) احترام میگذارند، بسی چشمگیر تر از کسانی است که سبکهای متقدم را به سخره میگیرند!
شاعری که مهارت کافی در شناخت مکاتب و سبکهای شعر ایرانی دارد، حتی اگر شعر کوششی میسازد، باز تحسین برانگیز و شنیدنی است.
2-مکتب اصفهانی:
با اجازة استاد شهریار، بهتر است مکتب هندی ایشان را، مکتب شعری «اصفهانی» بنامم، گرچه دربارة آن کمی نوشته شد ولی مجالی بیش از این میطلبد که تشریح شده و توفیق و عدم توفیق آن، آسیب شناسی شود.
3- مکتب محلی:
هم توضیح استاد مرحوم، محل تحقیق داشته و دارد هم اشارة بنده برای محققین فرهنگ عامیانة ملی جای بررسی دارد. لذا من نیز مجال قلم فرسایی را به پژوهندگان آن مکتب وا میگذارم!
4- مکتب غربی:
تعجب است از استاد شهریار به گزینش این موضوع؟! البته بی محل هم نیست با توجه به اوضاع و احوال سال 1335 و جریانهای فرهنگی بعد از کودتای 28 مرداد و رواج فرهنگ مصرفی و فاقد اندیشة آن دوره از تاریخ ایران!
اما اتفاقات 30 سال اخیر ایران، تغییر اساسی در نگرش هنرمندان و ادیبان ایرانی به مقولة هنر و ادبیات به مقولة هنر و ادبیات به وجود آورد که من آن را بروز مکتب دیرینة ایران اسلامی «مکتب دینی» مینامم! مکتبی که هیچگاه در تاریخ ایران افول نکرد و همانگونه که گفته شد، حتی تجاوزات نظامی ـ سیاسی هم نتوانست لطمهای به ساحت پاک و آسمانی آن وارد کند. نه تنها همیشه به لطف خداوند، مصون از تهاجمات فرهنگ بیگانه بوده که باعث جذب آنان نیز شده است، در آینده نیز خواهد شد. چون برگرفته از فرهنگ و مکتب نبوی و کلام وحی است و با معارف اهل بیت (ع) نیز پایدار خواهد بود، انشاء الله!
آنچه امروز برای اهالی فرهنگ و ادب مهم است، مجال تنفس در فضای مواهب انقلاب اسلامی و فرصت بروز اندیشههایی است که سخنوران شیعه عمری در حسرت آن بودند.
من به آینده و بالندگی «مکتب شعر دینی» امید فراوان دارم و امیدوارم محققان مؤمن هم به شناساندن این مکتب مظلوم همت گماردند.
ما با پیروزی انقلاب اسلامی پایههای یک «تمدن دینی» را بنیان گذاشتیم. آیا فکر نمیکنید در معرفی فرهنگ و ادبیات آن به جهان کوتاهی کردهایم!
فکر نمیکنید که بررسی و پژوهش ادبیات دینی ایران اسلامی، نیاز به «دکترین» تازه، با تعاریفی تازه دارد؟!
By Ashoora.ir & Night Skin