سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مظلومترین نگاه تاریخ بقیع

 

مکتب شعر دینی در ایران

«حرف» بود، «کلمه» شد، «جمله» شد و جمله جمله هستی در فضای عطرآگین نیاز، هستی یافتند. نبودها، بود شدند و بودها، ممدود. در سایه‌ساری که عشق چتر خویش را بر ذره ذره خاک و افلاک، گشوده بود.
تعداد مشاهده : 356 -  شنبه، 15 اسفند 1388  15:09:22

 

 

 

مقدمه:
«حرف» بود، «کلمه» شد، «جمله» شد و جمله جمله هستی در فضای عطرآگین نیاز، هستی یافتند. نبودها، بود شدند و بودها، ممدود. در سایه‌ساری که عشق چتر خویش را بر ذره ذره خاک و افلاک، گشوده بود.
اینک عشق بود و لوح خالی از نوشتار، پس «قلم» را آفرید. «ن والقلم و ما یسطرون»! آنگاه صحیفة دل‌ها به «کلمات آسمانی» عشق گشوده شد و خداوند از پرتو حقیقت خویش، ایمان را آفرید.
ایمانی که نخستین معلم ازلی و ابدی آن، کسی نبود جز وجود لاهوتی جلوه کائنات، پیامبر اعظم حضرت محمد مصطفی(ص)؛ معلمی‌که ناخوانده درس، درس عشق و معرفت به خاکی و افلاکی آموخت و از پرتو انوار آسمانی‌اش، درخت طوبی روییدن گرفت و دوازده شاخة تنومند آن، بهار را برای همیشه در ذهن زمین زنده ساختند.
***
بخش اول، چیستی شعر دینی:
سال 1382 که با مرکز پژوهش‌های اسلامی ‌صدا و سیما همکاری می‌کردم، دیوان استاد محمد‌حسین شهریار به من سپرده شد، تا موضوع بندی معارفی بر ابیات آن انجام گیرد. مقدمة دیوان نظرم را به نکات جالبی جلب کرد. استاد شهریار سال 1335 در دیباچة جلد سوم دیوان خود، در تشریح سبک‌ها و مکاتب شعر ایران مطالبی نگاشته بود که در این یادداشت به بررسی برخی از دیدگاه‌های ایشان می‌پردازم. استاد شهریار هم سبک‌ها را به چهار سبک و هم مکاتب شعر ایران را به چهار مکتب تقسیم کرده بود. در بخش نخست به دیدگاه ایشان دربارة سبک شعر (سبک‌ها) و بخش دوم به مکاتب شعر ایران خواهم پرداخت.
قبل از آن به بررسی چیستی و معرفت شناسی شعر فارسی می‌پردازم، چون آن‌چه که باعث جهانی شدن شعر فارسی شده، قطعاً محتوای غنایی (رمانتیک) یا حماسی (اسطوره‌ای) یا عامیانه (فولکوریک) بودن آن نیست! گرچه آثار عامیانه، یا انواع یاد شدة شعر در کشورهای هم‌جوار تاثیر داشته؛ ولی آن‌چه فراتر از فلات ایران رفته است، بعد معرفتی و منحصر به فرد بودن آن از لحاظ هستی شناختی است.
حال باید بنگریم این محتوای غنی و ظریف از کجا سرچشمه گرفته است. آن‌هایی که قصد ویرانی ساختار ادبیات ایران را داشته و دارند، همیشه شعر ایران را محصول «ایرانیت» آن می‌دانند و آن‌هایی که سعی در حفظ و تکامل این میراث کهن معنوی دارند؛ همواره بحث «اسلامیت» آن را مطرح می‌کنند. اما اگر منصفانه به قضایا بنگریم، ماندگاری فرهنگ و ادب فارسی بدون ایرانیت و اسلامیت توأمان، ناممکن بوده و خواهد بود!
چون دلایل شکوفایی هنر اسلامی ‌آشکار و مبرهن است که ایران و ایرانی سهم بسیار شکوهمندی در جهانی شدن فرهنگ اسلام در کشورهای آسیایی همچون شبه قاره و خاور دور داشته است.
بر اساس همین اعتقاد، امروزه آن‌چه در شعر فاخر به چشم می‌خورد، تنها ادبیات آیینی است که تا حدودی توانسته اصالت واژه‌ها را در عرصة ادب و هنر نگه دارد؛ آن هم به لطف ممدوحین این جریان ادبی، که باعث پیدایش «عرفان شعری» در جهان اسلام شدند.
اوایل سال، در نقد نظری که بر شعر مهدوی سبک خراسانی می‌نوشتم؛ به نکات بسیار جالبی دست یافتم که خود دلیل مطرح کردن مکتب دینی، برای ادبیات فارسی ایران می‌تواند باشد. از اندیشه‌های پاک و ولایی کسایی مروزی تا حکمت دینی فردوسی؛ از اعتقادات صریح ناصر خسرو تا صراحت بیان اسدی توسی، نشان دهندة این نکته بود که معتقدین به ولایت اهل بیت (ع)، آثارشان هم در مقولات دنیوی ممتاز بود، هم در معارف اخروی!
بلاشک توفیق شاعران مسلمان (شیعی) در انتشار معارف اهل بیت (ع) باعث پدید آمدن بزرگ‌ترین کانون‌های اندیشه در جهان اسلام شد که دامنة آن از عرفان و حکمت هم فراتر رفته، به دست آوردی برای شناساندن قرآن و اهل بیت (ع) به جهانیان تبدیل شد.
- شعر: «انَّ من الشعر لحکمه» همانا بعضی از اشعار حکمت است.
- شاعر: «وَ اِنَّ من البیان لِسحراً» و برخی از سخنان نیز بسان سِحر تاثیر گذارد.
قدرت کلمات آسمانی شعر چنان بودکه از بیان عربی «حسّان بن ثابت»، «فرزدق»، «سید حمیری»، تا «دعبل» و «کمیت»، دهان به دهان بین امت اسلام گشت تا این که باعث پیدایش اندیشة متعهد در بزرگ‌ترین شاعران ایران زمین همچون رودکی، کسایی، فردوسی و ناصرخسرو گردید. و فراتر از آن‌ها سبب نبوغ و پدید آمدن مضامین عرفانی در آثار شاعران سترگی همچون: سنایی، عطار، مولوی، سعدی و خواجة افول ناپذیر غزل، شمس الدین محمد حافظ شد.
اگر نبود شکوه ستایش پیامبر (ص) و خاندان عصمت (ع)، نام هیچ‌یک از شاعران نام آشنا، در قاموس گیتی نمی‌گنجید. از همین آستانه است که «بهجت تبریزی»‌ها مقام «شهریاری» یافته‌اند. «محتشم»‌ها، محتشم و «عمان سامانی»‌ها محترم شده‌اند!
از ارادت به همین خاندان است، که «مجاهدی»‌ها شمع غزل را «پروانه» شده‌اند. و از ریزه‌خواری خوان همین آستانه است، که شاعران فرو خفته در تذکره‌ها به شکوه نام خویش می‌بالند.
آن‌هایی که صلة خویش را از خوان کرم خاندان عصمت (ع) دریافت کردند، «فردوسی» شدند و آن‌هایی که چشم به سکه‌های خون‌آلود محمود غزنوی دوخته بودند، امروزه مار در کاسة چشمان‌شان لانه کرده است!
... و اما دیدگاه استاد دربارة سبک‌های شعر فارسی، که پیش‌تر به آن اشاره شد.

بخش دوم: سبک شعر از دیدگاه استاد شهریار:

فصل اول: تعاریف سبک و مکتب:
سابق می‌گفتند فلان شاعر صاحب سبک است. در صورتی که برای شعر فارسی دو سبک بیشتر قائل نبودند، ترکستانی و عراقی! اگر بنا می‌شد هر شاعر با‌شخصیتی را واقعاً صاحب سبک بدانند، لازم می‌شد که برای شعر فارسی مثلاً صدها سبک قائل شده باشند، در صورتی که چنین نکرده‌اند. پس از این سبک گفتن، منظورشان سبک واقعی و اصلی نبوده، بلکه می‌خواستند بگویند فلان شاعر صاحب شخصیت است یعنی طرز بیان مشخصی دارد که با آشنا شدن با آن طرز، می‌توان آثار او را تشخیص داد.
تسمیة سبک هندی نیز باز از این قبیل است. زیرا مشخص بودن سبک‌های اصیل شعر فارسی (ترکستانی و عراقی) صرف نظر از روحیة شعر؛ که تشخیص آن مشکل و ممکن است مورد اختلاف نظر واقع شود؛ از حیث کلمات و اصطلاحات و تعبیرات و روابط و طرز چیدن آنهاست که در جمله‌بندی، یعنی تشخیص از نمای خارجی و صورت ظاهر شعر کافی است. بدون منظور داشتن معنی و مضمون.
- مثل ماجرای افسانه‌ای بیت معروف فردوسی که سعدی هم از او گرفته با تغییر جزیی:
برد کشتی آن‌جا که خواهد خدای
اگر جامه بر تن درد ناخدای
***
خدا کشتی آن‌جا که خواهد برد
اگر ناخدا جامه بر تن درد
فقط از پس و پیش بودن کلمات تشخیص داده می‌شود که اولی ترکستانی و دومی‌عراقی است اما هندی بیش‌تر از حیث فکر و مضمون شناخته می‌شود. (البته منظورم شعرای واقعی هستند نه آن‌هایی که مثلاً فارسی را خوب بلد نباشند و کلمات را خوب سرجای خود نتواند بنشانند) حتی به‌ترین غزل‌های صائب و کلیم، فرقی با غزل‌های سعدی و حافظ ندارند و نمی‌شود گفت هندی فقط از آن‌جاها که مضمون خیلی باریک است و لفظ هم کاملاً رسایی آن را ندارد که معنی را خیلی عادی و روشن جلوه بدهد، غرابتی پیدا شده و هندی تحقق پیدا می‌کند. اما این غرابت هر چه هست در معنی است در کلمات هیچ وقت پیچیدگی نیست، کلمات معضله هم اگر تصور بشود در ترکستانی هست که در هندی نیست. مخصوصاً حالا که اسم (مکتب) پیدا شده و مکتب‌های غربی هم محلی از اعراب دارند، هندی را هم لازم بلکه واجب است که «مکتب» بخوانیم تا حریم سبک‌های اصیل فارسی هم محفوظ‌تر بماند. به حدس قوی منظور قدیمی‌ها هم از سبک هندی گفتن، همین مفهوم اصطلاحی بوده، که کم‌کم صورت قطعیت پیدا کرده و سبک اصلی شناخته شده است.
نکتة قابل ذکر دیگر، این‌که سال‌هاست در کشور ما صحبت از شعر تازه و کهنه است. غالباً از من می‌پرسند که عقیدة شما دربارة اشعار جدید چیست؟
- اینک جواب بنده: چیزی که مسلم است، تنها تازگی کافی نیست که چیزی را قبول خاطر همه بسازد. در هر چیزی شرط اول زیبایی است، بعد چیزهای دیگر از جمله تازگی یک قطعة ادبی! فرض کنید مال عهد دقیانوس است اما هم مطلبی دارد سودمند و هم شعر است، یعنی نفوذ و تاثیر دارد. قطعة دیگری فرض کنید از حیث سبک، آخرین سیستم ولی نه شعر واقعی است و نه مطلب مفیدی دارد. شما این دو قطعه را در محلة کوران هم ببرید، قطعاً اولی مقبول است و دومی‌ مردود!
- حالا ببینیم تازگی مقبول چیست!
فرض کنید بنده قطعه‌ای سروده‌ام که الان جلوی چشم شماست. این قطعه مدعی است که من هم شعر هستم و هم تازه! شروع می‌کنیم به خواندن، اگر هیچ تأثیری در ما نکرد که اصلاً شعر نیست و موضوع منتفی است. اما اگر ثابت شده که شعر است، از نظر تازگی تجزیه و تشریح می‌کنیم:
1. اگر در این قطعه رعایت وزن کاملاً نشده - در این صورت چرا بگوییم شعر منظوم، شعر که واجب نیست موزون باشد. می‌گوییم شعری است منثور و مسجع تا کسی هم معترضش نشود. در هر صورت این‌جا تازگی معنا ندارد.
2. اگر مصرع‌ها از اوزان مختلف هستند – این‌جور شعر جز برای تئاتر و درام و چیزی از این قبیل خوشایند نیست؛ بلکه بسیار زننده است، چه جای تازگی!
3. اگر مصرع‌ها هیچ کدام قافیه ندارند - از جنس بحر طویل است، که در شعر فارسی از قدیم هست؛ چون نسبتاً منسوخ شده بود، یک تازگی نسبی دارد اما آن هم که مال من نیست، باشد هم مهم نیست! بحر طویل سابق از مصرع‌هایی تشکیل می‌شد، همه بی قافیه که مثلاً دو سه صفحه گفتن یک حرف الف را قافیه می‌کرد که آن هم مثل نداشتن بود.
4. اگر مصرع‌ها کوتاه و بلند است- از جنس مستزاد می‌شود، که سابق هم داشتیم. مضافاً اینکه ما این‌ها را از اشعار سپید و آزاد فرنگی تقلید می‌کنیم، در حالی که به حدس قوی، آن‌ها ممکن است از ما اقتباس کرده باشند و حق هم این است!
5. اگر تقلیدی از یک مکتب اروپایی - تقلید آن هم از خارجی اگر عیب نباشد، هنر هم نیست (البته مکتب رمانتیک را باید استثنا کرد) که حالا مال خودمان است زیرا این مکتب از پنجاه شصت سال پیش در ادبیات ما وارد و شاهکارهایی هم روی آن ساخته شده و رسمیت پیدا کرده. رمانتیک مخصوص یکی دو کشور هم نیست؛ بلکه رایج و معمول همة دنیاست. رمانتیک هم باشد زیاد تازگی ندارد، سه تابلوی عشقی و افسانة نیما، سی سال پیش ساخته شده ولی با وجود این رمانتیک را باید یکی از شرایط فرعی تازگی قبول کرد.
6. اگر جای اجزای جمله از قبیل مسند و مسندٌ‌ الیه و...، مثلاً پس و پیش شده، این یک انحطاط فکری است که مدتی را هم باید صرف اصلاح آن کنیم. پس ما عوض این‌که به سرعت انتقال مردم کمکی کرده باشیم، به عکس خواننده را مدتی هم در لفظ معطل می‌کنیم، تا دیرتر به معنی برسد. این‌جا هم تازگی هیچ معنایی ندارد.
7. اگر لغات و تعبیرات فرنگی دارد، که جز در ضمن سبک متجدد و سبک ساده و مکتب و رمانتیک (آن هم با شرط بین المللی و منحصر و کاملاً مصطلح و معمولی بودن هرگز جایز نیست) این هم سیر قهقرایی است. مثلاً به سبک دورة مغول، که فقط تغییر لباس داده است یعنی اگر آن وقت عربی بود، حالا فرنگی شده! شبیه به سبک بعضی آدم‌های بی‌سواد سابق می‌شود که برای پوشیده داشتن بی‌سوادی خود، طوری صحبت می‌کردند که مقصود فهمیده نمی‌شد. مردم عامی ‌هم این‌جور بار می‌آمدند، یعنی وقتی از حرف‌های کسی سر در نمی‌آوردند؛ این را دلیل معلومات عمیق طرف می‌دانستند. پس تاکنون، یعنی تنها به اتکای صورت‌های بالا در قطعه من هنوز تازگی تحقق پیدا نکرده؛ یعنی تازگی تحقق پیدا نکرده. یک تازگی نسبی و فرعی هم باشد، مال شخص من نیست. اگر هم باشد، هیچ اهمیت قابل ذکری ندارد. در شعر نوع تازه‌ای طرح کردن، هیچ اشکالی ندارد. کاری است که هر بچه مکتبی می‌تواند.
اما روحیه و کیفیتی که در اساس شعراست، کشف تازگی آن، امری است که ذوقی درک می‌شود و قابل توصیف نیست. این‌جا تشخیص با ذوق سلیم است. متأسفانه کیست که مدعی ذوق سلیم نباشد؟! اصل درد هم این‌جاست، که خواجه می‌فرماید: سخن شناس نه‌ای جان من، خطا این‌جاست!
وقتی وجود این دو شرط اصلی (تازگی روحیه و تازگی موضوع و مطلب) تازگی قطعه‌ای را ثابت کرده‌اند، می‌توانیم جویا بشویم که این تازگی به حد کمال هم هست، یا نه؟! آن وقت می‌آییم سروقت شرایط فرعی که تکمیل کنندة تازگی هستند و در یک قطعة کاملاً تازه، این‌ها هم باید رعایت شده باشند.
شرایط فرعی تازگی شعر را می‌شود به شرح زیر خلاصه کرد:
1- سبک: تازه‌ترین سبک شعر فارسی، سبک ساده است (منظور استاد سبک وقوع است) این سبک نزدیک کردن و منطبق کردن شعر است به حرف زدن عادی مردم. البته با شرط احتراز از اغلاط عامیانه، جز در موارد عمدی.
2- مکتب: تازه‌ترین مکتب در شعر فارسی رمانتیک و خلاصة آن «امپرسیونیسم» است که حکم نوت برداشتن از رمانتیک را دارد. در مواردی که موضوع کوچکی را (نظر به اهمیتی که دارد) لازم است شرح و بسط داد و بزرگ کرد، احتیاج مکتب رمانتیک پیش می‌آید. البته این مکتب نسبت به طرز قصه‌پردازی کلاسیک ما، تازگی دارد و در مواردی که نوع احساسات‌مان هم تازگی دارد و می‌خواهیم دنیا پسند هم باشد، ضرورت پیدا می‌کند!
3- نوع شعر: همان شکل بحر طویل و مسستزاد مخصوصاً مخلوط هر دو که رنگ تازه‌ای هم به خود گرفته برای مکتب رمانتیک که برای بیان احساسات این عصر آزادی عمل بیش‌تری لازم دارد. تازه‌تر و مناسب‌تر از سایر انواع شعر به نظر می‌رسد.
4- کلاس شعر: چون تازگی هر چیزی را باید در کمال آن بدانیم و کهنگی را در نقصان و بازگشت آن به صورت‌های ابتدایی؛ پس برای الفاظ و موضوعات و مطالب هم می‌شود درجاتی قایل شد:
- کلاس لفظ: شرط تازگی کلمات این است که از طبقه کلمات پست و مبتذل و متبادر به مبتذل و موهن که یا خیلی کهنه و یا کلیشه‌ای نباشد، حدالامکان کلمات و تعبیراتی انتخاب کنیم که نسبتاً رنگ زمان هم به خود گرفته باشند. (کمی‌ تغییرات در برخی از کلمات استاد داده‌ام)
- کلاس موضوع: این‌جا شرط تازگی این است که موضوعاتی انتخاب کنیم که اجتماعی و اخلاقی و عرفانی بوده و همه جنبة مثبت داشته باشند، تا مفید و‌ هادی از آب در آیند نه مضر و مضل!



نوشته شده در شنبه 90 خرداد 28ساعت ساعت 10:4 عصر توسط استاد سید علی اصغر موسوی| نظر بدهید

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin